بهگزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) مصطفی ملکیان پژوهشگر نامآشنای فلسفه و اخلاق در نشست معرفی و بررسی کتاب «فضایل ذهن» نوشته لیندا زگزبسکی که عصر روز چهارشنبه 27 دی 1396 در سرای کتاب برگزار شد، به بحث درباره نکات شاخص این کتاب پرداخت و گفت: «ما انسانها معتقدیم که علم و فهم و حکمت سه ارزش متفاوت هستند. بسیار اتفاق میافتد که کسی بسیار عالم است، اما حکمت ندارد. یعنی بسیارند کسانی که بهلحاظ معرفت سطح پایینی دارند، اما حکمت دارند، یعنی زندگیشان را بهتر از یک «فول پروفسور» دانشگاهی اداره میکنند، زیرا هم خوشتر هستند، هم خوبترند و هم مردم آنها را بیشتر دوست دارند و هم از زندگی لذت بیشتری میبرند. کسی که حکمت ندارد، از دادههای فراوان نمیتواند استفاده کند. روی هم انباشتن دادهها حتی اگر جنبه معرفت یابد، به حکمت نمیانجامد. حکمت یعنی انسان بتواند از مجموعه دادهها برای یک زندگی خوب و خوش استفاده کند. زگزبسکی معتقد است که کسانی در معرفتشناسی دیدگاههای مشابه نتیجهگرایان و وظیفهگرایان دارند، نمیتوانند ارزش حکمت را نشان دهند.
ملکیان در این سخنرانی با بحث از رویکرد خاص لیندا زگزبسکی مؤلف کتاب در زمینه اخلاق و نگاه خاص او به معرفتشناسی، به تناظری اشاره کرد که زگزبسکی میان فضیلتگرایی اخلاقی و فضیلتگرایی معرفتی ایجاد میکند و بر مشابهت میان فضائل اخلاقی و فضائل فکری یا ذهنی تأکید کرد.
در این نشست بابک عباسی عضو هیئت علمی گروه فلسفه دین دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات و امیرحسین خداپرست، مترجم کتاب و عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران نیز حضور داشتند.
خداپرست نکاتی درباره رویکرد زگزبسکی در شاخه معرفتشناسی فضیلت پرداخت و به اهمیت علمی و شخصی کتاب اشاره کرد. بابک عباسی نیز با تأکید بر اهمیت کتاب در زمینه معرفتشناسی و اخلاق به بحث از نگاه خاص زگزبسکی به معرفتشناسی و نتایجی که از آن برای خوبزیستن میگیرد، اشاره کرد.
یکی از 50 کتابی که در طول زندگی مطالعه کردهام
مصطفی ملکیان، بحث خود را با اشاره به اهمیت کتاب «فضائل ذهن» لیندا زگزبسکی آغاز کرد و آن را یکی از 50 کتاب مهمی که در طول زندگی مطالعه کرده نامید و گفت: در سال 1376 یعنی دو سال بعد از انتشار متن اصلی این کتاب، آن را خواندم و همیشه آرزو داشتم آن را به فارسی ترجمه کنم که متأسفانه فرصت نشد. الان هم از مشاهده ترجمه آن بسیار خوشحال شدم. اما همچنان به یاد شعری افتادم که میگوید: ای آرزوهای رفته برباد/ رفتید و فقط گرد و غبار پیری بر سر و رویم نشاندید.
وی ادامه داد: کتابها را به دو دسته میتوان تقسیم کرد، نخست آثاری که از مطالعه آنها عالمتر و متفکرتر و فیلسوفتر میشویم، یعنی بهلحاظ ذهنی غنیتر و سرشارتر میشویم، دوم آثاری که وقتی آنها را میخوانیم انسان بهتری میشویم، همچنانکه ویتگنشتاین آرزو میکرد که کتابهایش بهگونهای باشد که خواندن آنها خواننده را بهتر کند. کتاب «فضایل ذهن» درعینحال که از نظر علمی و فکری قوی است، آدم را بهتر میکند. بهتعبیر شاعر ما کتابی است که در آن باد میوزد. از این حیث اگرچه در نظر نخست مطالعه آن دشوار بهنظر میرسد، اما خواندن آن باعث میشود ما در خودمان فضایی معنوی حس کنیم، ضمن اینکه این فضای معنوی مؤید به تأییدات آکادمیک است.
این پژوهشگر و استاد فلسفه و اخلاق بحث خود درباره این کتاب را تقطیع و نه تلخیص آن خواند، بدین معنا که نکاتی شاخص از آن را بیان میکند و گفت: بعضی از نکات کتاب «فضایل ذهن» جای بسط و تفصیل و تعمیق دارد و بعضی انتقادات نیز بدان وارد است، اما فعلا مجال پرداختن به آن نیست.
حصر عقلی سه مکتب بزرگ اخلاقی: وظیفهگرایی، نتیجهگرایی و فضیلتگرایی
ملکیان در ادامه به تمایز سه مکتب یا نظریه بزرگ در فلسفه اخلاق یعنی اصالت وظیفه، اصالت نتیجه و اصالت فضیلت اشاره کرد و گفت: برخلاف نظر مورخان فلسفه اخلاق بهنظر من حصر مکاتب اخلاقی در این سه، حصر عقلی است و مکتب چهارم یا پنجمی متصور نیست. زیرا وقتی میخواهیم درباره یک فعل داوری کنیم، این داوری یا درباره خود آن فعل است، یا درباره معلولهای آن در جهان هستی و یا درباره علت یا علتهای آن فعل است. اگر این داوری صرفاً راجع به خود آن عمل یا فعل باشد، رویکرد وظیفهنگرانه مثل کانت است و اگر داوری درباره آثار و نتایج آن باشد، رویکرد ما پیامدگرایانه یا قائل به اصالت نتیجه است که از بزرگترین قائلان به آن میتوان به جیمز میل و جان استوارت میل و جرمی بنتام اشاره کرد و اگر هم داوری اخلاقی یک فعل به علت یا علتهای تحقق آن فعل اختصاص یابد، رویکرد ما فضیلتگرایانه است. رویکرد چهارمی بهلحاظ عقلی متصور نیست.
این استاد اخلاق تأکید کرد: اگر رویکرد اخلاقی ما در داوری نسبت به پسندیدگی و ناپسندی یک فعل ناظر به خود فعل باشد(رویکرد وظیفهگرا) یعنی درستی و نادرستی فعل مدنظر است، اما اگر داوری راجع به یک فعل به اعتبار آثار و نتایج باشد، آنگاه مفهوم اصلی خوبی یا بدی فعل است و اگر رویکرد ما در داوری نسبت به یک فعل فضیلتگرایانه باشد، یعنی شخصیت و منش کسی که کار را انجام داده مدنظر باشد، آنگاه درستی و نادرستی فعل به اعتبار فضیلت و رذیلت فاعل آن درنظر گرفته میشود. بنابراین اختلاف این سه مکتب این است که وظیفهگرایی درستی و نادرستی را ما در بقیه مفاهیم اخلاقی میداند، پیامدگرایی بر خوبی و بدی تأکید دارد و فضیلتگرایی، فضیلت و رذیلت را مادر مفاهیم اخلاقی میداند.
اینکه شهودهای اخلاقی انسانها هر سه مکتب بزرگ اخلاقی را در بادی نظر تأیید میکند، نکته بعدی بحث ملکیان بود و گفت: انسانها شهودهایی دارند که دستکم در نظر اول هر سه مکتب را تأیید میکنند، یعنی مثلاً شهود ما میگوید درست است که انسان با دیگری چنان رفتار کند که خوش دارد دیگری با او چنان رفتار کند و این موافق وظیفهگرایی است. همچنانکه تواضع در بادی نظر از نظر همه کار درستی است، یعنی با نعمتهایی که در زندگی داریم، چنان رفتار کنیم که گویی در زندگی دیگران است.
از سوی دیگر شهودهایی مطابق پیامدگرایی داریم، مثل بدبودن راستی که باعث جدال دو قوم و قبیله شود، یا آن تعبیر حضرت عیسی(ع) که میگفت انسان را برای شنبه نیافریدهاند، بلکه شنبه را برای انسان آفریدهاند. شهود مطابق فضیلتگرایی نیز داریم، مثلاً همه ما انتقاد یک انسان خیرخواه را اخلاقی میدانیم، درحالیکه نقد یک حسود یا رقیب را رذیلت میخوانیم و از کارش احساس رنجش میکنیم. به همین خاطر است که در نگاه نخست هیچکدام از این مکاتب نمیتوانند دیگران را از میدان بدر کنند و به همین جهت است که هریک از انسانها در زندگی روزمره بر اساس هر سه مکتب عمل میکنند.
اخلاق با حقوق متفاوت است
ملکیان نکته سوم کتاب را استدلالات زگزبسکی به سود اخلاق فضیلت خواند و گفت: البته باید درنظر داشت که اینکه در اخلاق فضیلت گفته میشود که آنچه از فرد فضیلت مند صادر میشود، بهلحاظ اخلاقی درست است، را نباید با داوری حقوقی نسبت به یک فعل خلط کرد. یعنی چنین نیست که هیتلر و پل پوت و استالین و صدام با استناد به فضیلتگرایی بگویند نمیتوان نسبت به عمل ما قضاوت کرد. زیرا اولاً ویژگیهایی که باعث میشود فردی فضیلتمند اخلاقی یا رذیلتمند اخلاقی باشد، مشخص و قابل رؤیت است و ثانیاً در مقابل این جنایتکاران به نام حقوق میایستیم. همه مکاتب حقوقی پیامدگرا هستند. یعنی اعتبار قانون صرفاً به آثار و نتایج است و هرکس در برابر قانون بایستد، متناسب با میزان تخلف از قانون کیفر میبیند.
بهعبارت دیگر کیفر و پاداش حقوقی ربطی به فضائل و رذائل درونی ندارد. البته اگر فردی فضیلتگرا باشد باید بپذیرد که بهصرف مجرمبودن حقوقی کسی نمیتوان او را رذیلتمند اخلاقی خواند و او را نکوهش کرد، همچنانکه از منظر فضیلتگرا، کسی کاملاً مطابق قانون است، الزاماً فضیلتمند نیست. بنابراین با اخلاق فضیلت حقوق تعطیل نمیشود و هر مستبد و جائر و توتالیتری متناسب با جنایتی که کرده بهلحاظ قانونی باید کیفر ببیند. فقط تفاوت مکاتب اخلاقی در این بحث آن است که اگر اصالت نتیجهای یا اصالت وظیفهای باشیم، چهبسا راحتتر بتوانیم نسبت به کسانی که کیفر حقوقی انجام میدهند، قضاوت اخلاقی کنیم، اما اگر طرفدار اصالت فضیلت باشیم، فرد را بهلحاظ حقوقی کیفر میکنیم، اما داوری اخلاقی تا حد فراوانی متوقف میشود یا ملاحظهکارانه و محتاطانه میشود.
داوری اخلاقی در همه ساحات وجود انسان
این استاد فلسفه اخلاق با تأکید بر دفاع مستدلانه زگزبسکی از اخلاق فضیلت گفت: زگزبسکی هم از سویی به نقد وظیفهگرایی و پیامدگرایی میپردازد و هم از سوی دیگر استدلالاتی بهنفع فضیلتگرایی دارد. این یکی از قویترین بخشهای این کتاب است. اما بحث مهم دیگر این است که داوری اخلاقی ما با هریک از مکاتب اخلاقی فوق بهخصوص فضیلتگرایی، به همه پنج ساحت وجود انسان ارتباط مییابد. هر انسان سه ساحت درونی یعنی اول باورها، دوم احساسات و عواطف و هیجانات و سوم خواستهها و دو ساحت بیرونی یعنی اول گفتار و دوم رفتار دارد. فیلسوفان اخلاق اجماع دارند که راجع به گفتار و کردار میتوان داوری اخلاقی کرد اما فضیلتگرایان تأکید میکنند که راجع به ساحات درونی یعنی باورها و احساسات و خواستهها نیز داوری اخلاقی کرد. خانم زگزبسکی هم به جهات دیگری و هم به جهت دیگری که یک فضیلتگراست، معتقد است هر 5 ساحت وجود انسان میتواند مشمول داوری اخلاقی باشد.
اما چرا برخی فیلسوفان اخلاقی میگویند تنها میتوان در زمینه رفتار و گفتار داوری اخلاقی کرد؟ ملکیان در پاسخ به این پرسش گفت: علت آن است که تصور این اندیشمندان این است که تنها رفتار و گفتار انسان ارادی هستند و ساحات درونی انسان ارادی نیستند. درحالیکه زگزبسکی در بحثی عمیق که من نظیرش را ندیدهام، نشان میدهد که همه ساحات وجود انسان ارادی هستند، اگرچه اولاً درجات ارادی بودنشان متفاوت است و ثانیاً نوع ارادیبودنشان متفاوت است و هیچکدام از این پنج ساحت تماماً جبری و غیرارادی نیستند. یعنی انسان همانطورکه گفتار و کردار کاملاً جبری دارد (مثل کارهایی که انسان در خواب میکند) باورها و احساسات و خواستههای جبری نیز دارد، اما باورها و احساسات و خواستههای ارادی نیز دارد و به همین خاطر میتوان راجع به این ساحات درونی نیز داوری اخلاقی داشت.
بنابراین بهتعبیر روانشناسی ازآنجاکه گفتار و کردار را رویهمرفته رفتار میخوانند و ساحات درونی را ذهن، پس به زبان روانشناسی میگوییم اخلاق هم راجع به رفتار(گفتار و کردار) و هم راجع به ذهن(سه ساحت درونی) میتواند داوری کند. البته داوری اخلاقی راجع به باورها بهمعنای داوری راجع به محتوای این باورها و گزارهای که باور به آن تعلق دارد، نیست بلکه اخلاقیبودن یا نبودن باور به فرایند بهدستآوردن باورها ربط دارد. بهعبارت دقیقتر داوری اخلاقی راجع به باورها به فرایند رسیدن به باور ناظر است نه به فراورده آن باور. یعنی در اخلاق باور فراوردههای باور متعلق داوری نیست بلکه فرایند نیل به باور اهمیت دارد. یعنی فرایندهای باورآوری متعلق داوری اخلاقباور است.
معرفتشناسی همچون اخلاق
ملکیان در ادامه به بحث از معرفتشناسی پرداخت و گفت: زگزبسکی معتقد است، معرفتشناسی نیز شاکلهای مثل اخلاق دارد، حال آنکه در معرفتشناسی بهجای عمل (که در اخلاق محل بحث است)، علم محل بحث است. علوم بشری را به دو قسم علوم توصیفی و علوم توصیهای یا علوم توصیفی ـ توصیهای تقسیم کرد که میتوان آنها را بهطور خلاصه علوم توصیفی (توصیف و تبیین و پیشبینی) و علوم هنجاری (علومی که هم توصیف و توصیه میکنند یا فقط توصیه میکنند) خواند. مثلاً روانشناسی و جامعهشناسی و اقتصاد یعنی علوم تجربی انسانی و فیزیک و ریاضیات و شیمی یعنی علوم پایه توصیفی هستند، درحالیکه علمی چون اخلاق توصیهای است، یعنی نمیگوید انسانها چه میکنند، بلکه میگوید انسانها چه باید بکنند و چه نباید بکنند.
فقه و حقوق نیز چنین هستند، علوم توصیهای هستند. اما علمی چون منطق که موضوعش تفکر یا استدلال است، هم توصیفی و هم توصیهای است. یعنی هم نشان میدهد که انسانها چگونه تفکر یا استدلال میکنند و هم توصیه میکند که چگونه باید تفکر یا استدلال کنند. به همین خاطر در منطق استدلالهای صحیح و سقیم داریم و راجع به آنها ارزش داوری میکنیم.
وی خاطر نشان کرد: عموماً معرفتشناسان تا اوایل قرن بیستم معتقد بودند که معرفتشناسی علمی توصیفی است یعنی به این میپردازد که معرفت چیست. اما از اوایل قرن بیستم تفطنهایی ظاهر شد و کسانی گفتند که معرفتشناسی مثل منطق است، یعنی علم توصیهای است. منتها منطق نحوه تفکر یا استدلال را توصیه میکرد، اما معرفتشناسی میگوید این چیزها را معرفت بدانید یا ندانید. کواین از فیلسوفان برجستهای است که معتقد است معرفتشناسی فقط علم توصیفی است درحالیکه لیندا زگزبسکی معتقد است که معرفتشناسی علمی توصیهای است و بنابراین در آن میتوان ارزش داوری کرد و به همین خاطر معرفتشناسی مثل اخلاق و حقوق است.
ملکیان گفت: نکته مهم بحث اما این است که ارزش داوریهایی که در معرفتشناسی رخ میدهد، بسیار شبیه ارزش داوریهای اخلاق است. یعنی گروهی مثل وظیفهگرایان وقتی میخواهند راجع به معرفت داوری کنند، به خود باور نگاه میکنند، مثل وظیفهگرایان که در اخلاق برای ارزش داوری درباره فعل به خود فعل مینگریستند. گروهی نیز مثل نتیجهگرایان برای ارزش داوری راجع به باور، به آثار و نتایج مترتب به آن باور تأکید دارند، یعنی مثلاً در داوری راجع به شهود یا احساس یا گواهی(testimony) به نتایجی که از اینها به دست میآید، تأکید میکنند.
اما دسته سومی در معرفتشناسان هستند که میگویند برای ارزش داوریهای معرفتشناختی درباره باورها نه میتوان به خود باور چشم دوخت و نه به آثار و نتایج فرایند باوری بلکه باید به این نگریست که چه کسی این باور را پیدا کرده است. این رویکرد به معرفتشناسی مثل فضیلتگرایی در اخلاق است و لیندا زگزبسکی در معرفتشناسی، فضیلتانگار است، یعنی میگوید برای اینکه به باوری عنوان معرفت را داد، باید دید که باور چه کسی است. در اخلاق فضیلت میگفتیم فاعل چه ویژگیها و منش و شخصیتی دارد و اینجا میگوییم باورمند چه ویژگیها و منش و شخصیتی دارد.
تفاوت فضیلتگرایی معرفتشناختی با اخلاق باور
این استاد فلسفه در ادامه تأکید کرد: همچنانکه در اخلاق ویژگیهایی را که فرد فضیلتمند به آنها متصف بود، فضائل اخلاقی میخواندیم، در معرفتشناسی نیز میتوانیم قائل به وجود فضائل ذهنی شویم. یعنی فضائلی که وقتی فرد باورمند به آنها متصف شود، باور او به درجه معرفت میرسد. برخی از این فضائل ذهنی عبارتند از سعهصدرداشتن، استدلالگرابودن، تعصبنداشتن، جزم و جمودنداشتن، آرزواندیشنبودن، گشودگی فکری داشتن، دقتنظرداشتن و... . طبق احصایی کردهام، میتوان 51 فضیلت ذهنی را برشمرد. سخن زگزبسکی این است که اگر کسی این فضائل ذهنی را داشته باشد، سخنی که میگوید، از نظر معرفتشناسی قابل اعتماد است. البته باید تأکید کرد که فضیلتمندی ذهنی با اخلاق باور متفاوت است.
اخلاقباور که از نزاعی میان ویلیام جیمز و کلیفورد ریاضیدان و منطقی برآمد، ناظر به داوری اخلاقی راجع به باورها از حیث فرایند به باور رسیدن بود و از این حیث شاخهای از اخلاق است، درحالیکه بحث فضیلت ذهنی به خود باور کار دارد و شاخهای از معرفتشناسی است، زیرا میگوید باور فرد بهلحاظ معرفتشناختی پذیرفته است، اگر در فرد فضائلی ذهنی متحقق باشد. بهعبارت دیگر اخلاق باور به فرایند کار دارد و معرفتشناسی فضیلت به فراورده کار دارد. همچنین لازم به تأکید است که اخلاقباور بهعنوان یکی از پنج شاخه اخلاق که به باورها میپردازد را نباید با فضائل ذهنی خلط کرد. درحالیکه فضائل ذهنی باور فرد را معتبر میکند.
ملکیان گفت: بر این اساس زگزبسکی معتقد است که همچنانکه از میان مکاتب اخلاقی، اخلاق فضیلتنگر قابل دفاع است، در معرفتشناسی نیز نباید به خود باورها و یا نتایج آنها نگریست، بلکه باید به فرد باورمند نگریست. بنابراین تفاوت فضائل اخلاقی و فضائل ذهنی در این است که فضائل اخلاقی فضائل مقام عمل هستند، درحالیکه فضائل ذهنی، فضائل مقام نظر هستند. نکته دیگر اینکه برخی فضائل اخلاقی و فضائل ذهنی مشترک هستند. مثلاً شجاعت هم فضیلت عملی و هم فضیلت ذهنی است. یعنی هم کسی که در میدان جنگ رشادت میکند، شجاع است و هم فردی که علیرغم تبلیغات رژیم حاکم بر کشور، حقیقت را کشف میکند زیرا این فرد هم خود را در خطر قرار میاندازد. یعنی برای نیل به حقیقت شجاعت ذهنی لازم است. البته برخی فضائل فقط اخلاقی و برخی فقط ذهنی نیستند.
وی گفت: وقتی زگزبسکی در اخلاق میخواهد از فضیلتگرایی در برابر نتیجهگرایی و وظیفهگرایی دفاع کند، برخی واقعیتها را به رخ نتیجهگرایان و وظیفهگرایان میکشد و میگوید شما نمیتوانید راجع به آنها حرف بزنید. مثلاً میگوید که وظیفهگرایان و نتیجهگرایان نمیتوانند راجع به عشق و دوستی حرف بزنند، زیرا عشق و دوستی و خویشاوندی طبق تلقی نتیجهگرایان و وظیفهگرایان ضابطه اخلاقی برنمیتابد، درحالیکه طبق تلقی فضیلتگرایان میتوان راجع به عشق و دوستی و خویشاوندی نیز داوری اخلاقی داشت. البته بهنظر من خویشاوندی قابل اندراج در دوستی است، درحالیکه برخی قائل به تمایز آنها هستند.
علم متفاوت از حکمت و فهم
وی سپس به سه موضوعی اشاره کرد که از دید زگزبسکی طرفداران وظیفهگرایی و نتیجهگرایی نمیتوانند آنها را توجیه کنند، نخست حکمت و دوم معرفت: ما انسانها معتقدیم که علم و فهم و حکمت سه ارزش متفاوت هستند. بسیار اتفاق میافتد که کسی بسیار عالم است، اما حکمت ندارد. یعنی بسیارند کسانی که بهلحاظ معرفت سطح پایینی دارند، اما حکمت دارند، یعنی زندگیشان را بهتر از یک «فول پروفسور» دانشگاهی اداره میکنند، زیرا هم خوشتر هستند، هم خوبترند و هم مردم آنها را بیشتر دوست دارند و هم از زندگی لذت بیشتری میبرند. کسی که حکمت ندارد، از دادههای(data) فراوان نمیتواند استفاده کند. روی هم انباشتن دادهها حتی اگر جنبه معرفت یابد، به حکمت نمیانجامد.
حکمت یعنی انسان بتواند از مجموعه دادهها برای یک زندگی خوب و خوش استفاده کند. زگزبسکی معتقد است که کسانی در معرفتشناسی دیدگاههای مشابه نتیجهگرایان و وظیفهگرایان دارند، نمیتوانند ارزش حکمت را نشان دهند. ضمن آنکه از دید او در معرفتشناسی فضیلتگرا بهمعنای فهم نیز پی میبریم و فهم نیز متفاوت از حکمت و علم است. فهم یعنی از سطح به عمق رسوخکردن. بسیار میشود که آدمها در فهم متون مقدس یا در فهم متون فلسفی در سطح میمانند. پیامبر(ص) میفرماید که از تیزهوشیهای دمبریده برای آدمیان میترسد، یعنی دانشی که به عمق رسوخ نمیکند. زگزبسکی معتقد است که آدم در عالم ذهن باید سه خصلت مهم داشته باشد: علم، فهم و حکمت. اگر به معرفتشناسی رویکرد فضیلتگرایانه داشته باشیم، هر سه اینها قابل تبیین هستیم، اما در رویکردهای دیگر ممکن است علم قابل تبیین باشد، اما فهم و حکمت قابل تبیین نیستند.
این استاد فلسفه و اخلاق در پایان به تقدیر از ترجمه کتاب پرداخت و گفت: واقعاً این ترجمه بسیار دقیق است. من البته آثار ترجمه شده دیگر آقای خداپرست را نیز خواندهام و آنها نیز دقیق است. اما این ترجمه بسیار دلانگیز، دقیق و با وحدت رویهای چشمگیر است.
امیرحسین خداپرست: برای باورهایمان ارزش قائل باشیم
امیرحسین خداپرست، مترجم کتاب و عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران بحث خود را با اشاره به گرایش نوپدید فضیلتگرایی معرفتشناسی آغاز کرد و گفت: ایده اصلی این معرفتشناسی فضیلت این است که بهجای تأکید بر ویژگیهای باور بر ویژگیها و منش و عادات فکری باورنده تأکید کنیم. این ایده متضمن بحث از فضیلتها و رذیلتهای فکری است. برای توضیح معرفتشناسی فضیلت از دو دستهبندی استفاده میکنم. اول به تقسیم معرفتشناسی فضیلت به معرفتشناسی فضیلت اعتمادگرایانه و معرفتشناسی فضیلت مسئولیتباور اشاره میکنم. در این دستهبندی، دسته نخست مفهوم فضیلت فکری را بهمعنای قوا یا تواناییهای شناختی ثابت و اعتمادپذیر انسانها میگیرد. این معنا از فضیلت و رذیلت فکری فاقد معنا و دلالت اخلاقی است. کسانی مثل ارنست سوسا در این زمینه کار کردهاند.
روایت دوم معرفتشناسی فضیلت مسئولیتباور است، به این معنا که فضیلتهای فکری خصلتهای منشی فکری خوب هستند، اینجاست که با دلالتهای مسئولیتباورانه راجع به مفهوم فضیلت و رذیلت فکری مواجه هستیم و در برخی روایتها دلالتهای اخلاقی مثل گشودگی ذهنی و شجاعت فکری و انصاف فکری و... در زمینه فضیلتهای فکری و در مقابل تعصب، جزم و جمود، بزدلی فکری و تکبر معرفتی در زمینه رذایل فکری.
کتابی محل ارجاع و قابل اتکا
خداپرست لیندا زگزبسکی را متعلق به دسته دوم از معرفتشناسان فضیلت خواند و گفت: منتها باید تأکید کرد که او بر اخلاق فضیلت تأکید دارد. ایده او این است که معرفتشناسی را بر فلسفه اخلاق مبتنی کنیم و نظریهای در معرفتشناسی متناظر با اخلاق فضیلت شکل دهیم. در دستهبندی دوم نیز معرفتشناسی فضیلت به دو دسته محافظهکارانه و رادیکال تقسیم میشود. روایت محافظکارانه میگوید ما به مسائل سنتی معرفتشناسی میپردازیم مثل تعریف معرفت و پاسخ به معمای گتیه و روایت رادیکال میگوید اصلاً به مسائل سنتی نمیخواهیم بپردازیم و میخواهیم به مسائل جدیدی مثل چیستی آرمانشناختی و الگوهای اجتماعی تقلید و تشبه فکری بپردازیم. لیندا زگزبسکی در این تقسیمبندی نیز متعلق به دسته اول تعلق دارد، یعنی کماکان به مسائل کلاسیک و سنتی معرفتشناسی میپردازد.
وی در پایان صحبتش اهمیت علمی کتاب «فضایل ذهن» را در این خواند که نظاممندترین و دقیقترین کتاب در حوزه معرفتشناسی فضیلت است و گفت: بهرغم 20 سال گذر از زمان انتشار این کتاب، هنوز محل اتکا و ارجاع است. همچنین نقطهای عطف است زیرا روایت مسئولیتباور را قوت میبخشد. همچنین هم در معرفتشناسی و هم در اخلاق قابل استفاده است. اما علاوهبر اهمیت علمی، اهمیت شخصی نیزدارد. زیرا خواندن این کتاب میتواند در حیات اخلاقی و معرفتی خواننده ایجاد کند. این کتاب به ما میگوید همچنانکه برای انتخاب لباس دقت زیادی به خرج میدهیم، باید برای باورهایمان نیز حساس باشیم. کتاب «فضایل ذهن» میگوید ما باید برای باورهایمان وقت و هزینه بگذاریم. بلکه از نظر اخلاقی الزامی و واجب است که چنین کنیم. ضمن آنکه این ارزیابیهای معرفتی ما بر خصلتهای منشی و عادات فکری ما مثل گشودگی ذهن یا تعصب و جزم و جمود مبتنی است. همچنین کتاب بهخاطر مثالهای زیادش از حیطه ادبیات و سینما جذاب است.
بابک عباسی: پیوند میان معرفت و اخلاق
بابک عباسی استاد فلسفه دین دانشگاه آزاد اسلامی بحث خود را با این پرسش آغاز کرد که چرا معرفتشناسی فضیلت به مفهوم زندگی خوب معطوف است و پیش از پرداختن به اصل بحث بر اهمیت ترجمه این کتاب و اهمیت نظریه معرفتشناسی فضیلت اشاره کرد و گفت: انتشار ترجمه این کتاب در زبان فارسی بسیار مهم است، زیرا این کتاب اولین کتاب کلاسیک در زمینه معرفتشناسی جدید است که به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است. ضمن آنکه نظریه معرفتشناسی فضیلت نیز گام مهمی رو به جلو است و همچنان یک برنامه پژوهشی پیشرو است.
اما از چه حیثی کار زگزبسکی پیشرفتی در معرفتشناسی محسوب میشود؟ کار مهم زگزبسکی این است که میان نظریۀ معرفت و نظریۀ اخلاق پیوند برقرار میکند و قلمرو اخلاق را به معرفتشناسی بسط میدهدو این دو را در چشمانداز واحدی قرار میدهد. اگر یکی از معیارهای رجحان و برتری یک نظریه و تبیین، سادگی باشد بر این اساس نظریه زگزبسکی در مقایسه با رقبا سادهتر است، ضمن آنکه مدعی است مسائلی را توضیح میدهد که رقبا نمیتوانند توضیح دهند.
زگزبسکی در مقابل کواین
وی در ادامه گفت: اگر بخواهیم نظریه زگزبسکی را در یک جمله خلاصه کنیم مدعای او این است که جستوجوی معرفت امری است که در چارچوب اخلاق قرار میگیرد و معرفتشناسی بخشی از فلسفۀ اخلاق است یا معرفتشناسی را باید بهمنزلۀ بخشی از فلسفۀ اخلاق بفهمیم.این نکته را باید بیشتر توضیح داد اما همینجا برای فهم بهتر سوگیری نظریۀ زگزبسکی خوب است به نظریهای اشاره کنم که از جهتی درست نقطۀ مقابل نظریۀ اوست و آن معرفتشناسی طبیعیشدۀ کواین(naturalized epistemology) است. زیرا میگویند تعرف الاشیا باضدادها. کواین مؤسس و مروج این ایده بود که معرفتشناسی باید دانشی توصیفی و بخشی از روانشناسی تجربی باشد. زگزبسکی بدون اینکه بخواهد رویکرد کواینی و دستاوردهایش را مردود و بیفایده اعلام کند، معتقد است نظریۀ کواین برای فهم درستِ معرفت کافی نیست و برای داشتن تصویر درست، باید حق جنبۀ هنجاری معرفت را ادا کرد، آنهم با رجوع به ایدۀ فضیلت.
شباهت و تفاوت زگزبسکی با کلیفورد
عباسی در ادامه گفت: وقتی از این سخن میگوییم که زگزبسکی معرفت و معرفتشناسی را ذیل اخلاق و فلسفۀ اخلاق میفهمد ممکن است مخاطب بلافاصله یاد مبحث اخلاق باور کلیفورد و مباحثۀ جیمز ـ کلیفورد بیفتد. زگزبسکی در عین تحسین کلیفورد، جانب جیمز را میگیرد. اما نقطۀ همدلی با کلیفورد کجاست؟ کلیفورد معتقد بود که همانگونه که بر اعمال و رفتار ما هنجارهایی حاکم است و مجاز نیستیم هرجور که دلمان خواست رفتار کنیم، در عرصۀ اندیشه و باورها نیز هنجارهایی حاکم است و مهمترینش این است که ما حق نداریم باوری داشته باشیم مگرآنکه برای باورمان شواهد و مدارک و بینههایی داشته باشیم.
اما همدلی زگزبسکی با کلیفورد اینجاست که نهفقط در اخلاق بلکه در کسب معرفت هم پای وجدان در میان است. یعنی نهفقط در عرصۀ عمل نیاز به اخلاق و وجدان و رفتار اخلاقی داریم بلکه در عرصۀ باور نیز نیاز به رفتار اخلاقی و رفتارهای ازسروجدان داریم. زگزبسکی علاوهبر این، از اخلاق گفتار هم سخن میگوید. به این ترتیب ما هم اخلاق باور را داریم هم اخلاق کردار هم اخلاق گفتار. او در بحث از اخلاق گفتار به پدیدۀ یاوهگویی و حرف مفت و کتاب مهم هری فرانکفورت دربارۀ حرف مفت میپردازد.
وی در ادامه به جدایی زگزبسکی از کلیفورد اشاره کرد و گفت: در بحث رابطۀ میان عواطف و احساسات با باور و معرفت زگزبسکی معتقد است که عواطف مایۀ سرافکندگی عقل نیستند و بهتبع جیمز نشان میدهد که ما در معرفت جویی نه بهرغم عواطف بلکه بهیمن عواطف است که صاحب معرفت میشویم یا پا در رکاب حقیقتجویی میگذاریم. مثلاً عاطفۀ ستایش یا اشتیاق نیل به صدق یا پرهیز از کذب را مطرح میکند و معتقد است که خطای کلیفورد آنجا بود که فقط بر عاطفه و اشتیاق پرهیز از خطا اصالت میداد. مبادا باور کاذبی به میان باورهای من راه پیدا کند. درحالیکه این اشتیاق هم هست که مبادا حقیقتی باشد که من از کنارش بیاعتنا بگذرم.
عباسی زگزبسکی را در اخلاق فضیلتگرا خواند و گفت: او اخلاق را نه مانند مکتب پیامدگرایی برحسب پیامدهای اعمال و نه مانند وظیفهگرایان، برحسب وظایفی که در عمل داریم بلکه برحسب منش و خصائل فرد تفسیر میکند و گام مهمی که در معرفتشناسی برمیدارد این است که میگوید، همان چیزهایی که شخص را در اخلاق فضیلتمند میکند، در جستوجوی معرفت نیز راه ما را باز میکند مثل باوجدانبودن، منصفبودن، عجولنبودن، شجاعبودن و الی آخر. نکته مهم بحث او این است که فضایل فکری و فضایل اخلاقی از هم جدا نیستند.
از معرفتشناسی فضیلت تا خوبزیستن
عباسی در بخش دوم صحبتهایش به این پرسش پرداخت که چه نسبتی است میان معرفتشناسی فضیلت و خوب زیستن هست و گفت: زگزبسکی چگونه معرفتشناسی را به خوب زیستن و زندگی خوب ربط میدهد؟ بهنظر من سه یا چهار زمینه هست که میتوان در آنها دید که زگزبسکی از معرفتشناسی فضیلت به سمت خوب زیستن حرکت کردهاست. اولاً تا همینجا مشخص شد که زگزبسکی با بردن معرفت ذیل اخلاق، نقداً معرفتشناسی را به ارزششناسی و از آنجا به زندگی خوب پیوند میدهد.
سادهترین و سرراستترین جواب به آن سؤال نیز همین است. زیرا این ربط درونی و نظاممند و سیستماتیک معرفتشناسی فضیلت به ایدۀ زندگی خوب را نشان میدهد. ثانیاً بهگفتۀ زگزبسکی هم فعالیت شناختی و هم صورتهای ظاهریتر رفتار به غایتی یکسان یعنی خیر نظر دارند. ثالثاً مفهوم زندگی خوب پیوند دارد با مفهوم معرفت و فضیلت. بهگفتۀ زگزبسکی بسیاری از فیلسوفان بزرگ بالاترین خیر و خوبی را امری فکری میدانستهاند. علاوهبر اینها، ما برای زندگی خوب که هدف همۀ انسانهاست، بلااستثنا، نیاز به معرفت و از همین رو نیاز به معرفتشناسی داریم. برای توضیح این نکته زگزبسکی موضوعِ «اهمیتدادن» را پیش میکشد. اگر به چیزی اهمیت میدهیم باید به کسب باورهای صادق دربارۀ آن اهمیت بدهیم.
وی در پایان گفت:اگر نظریهای در معرفتشناسی بکوشد مفاهیمی مانند فهم و حکمت را در کنار معرفت بنشاند، با توجه به دلالتهای ضمنی که مفاهیمی مانند حکمت و فهم برای زندگی خوب دارند، چشمانداز خوبزیستن در برابر ما پدیدار شدهاست. از نظر زگزبسکی فهم و حکمت دو حالت عالی معرفتاند که میتوان در زندگی کسانی که خوب زیستهاند یافت. آنها که، بهقول شاملو، ستایشانگیزند.