بهگزارش پایگاه اطلاعرسانی مؤسسه شهر کتاب، در این نشست به برگردانهای واژگان تخصصی، اهمیت و جایگاه یلمزلف در سیر فراگردی نشانهشناسی و روابط بینامتنیای پرداخته شد که منجر به شکلگیری نظریه او شدند.
گلوسمشناسی بهمثابه علم
محمدامین شاکری با بیان اینکه، لویی یلمزلف، زبانشناس فقید دانمارکی، از مؤسسان حلقه کپنهاگ و مبدع نظریه شالودهای گلوسمشناسی است، اظهار داشت: یلمزلف در میان مخاطبان فارسیزبان چندان شناخته نشدهاست، گرچه نظریه او بیش از نظریه زبانی مکتب پراگ مطرح بوده و زمینه ظهور اندیشههای بنیادین مکتب پاریس یا اندیشمندانی چون امبرتو اکو و رولان بارت است.
او ادامه داد: یلمزلف برخلاف دیگران، بهدنبال تصحیح ایدههای سوسور یا یافتن راهی برای عبور از آنها نبود. او ایدههای سوسور را محور کار خود قرار داده، رادیکالیزهشان کرده و از دل آنها پارادایمی بیرون میکشد که میتواند بدیلی برای غالب ساحتهای اندیشگانی معرفتی شود. کار او درواقع، ایجاد معرفتشناسی زبانبنیادی است که امکانات جدیدی را برای تمام علوم بهارمغان میآورد. ازاینرو، صرفاً نظریهای زبانی نیست، بلکه علمی عمومی پیش نهادهاست. به همین علت، سمیر بدیر بر این باور است که کل نشانهشناسی بهعنوان علم، چنانکه معمولاً گفته میشود مدیون سوسور یا پرس نیست، بلکه مدیون تلاشهای معرفتشناختی یلمزلف است که بهدنبال علم عمومی گلوسمشناسی است.
او در ادامه درونماندگاری و کلنگری را دو عنصر اساسی و هموابسته در نظریه یلمزلف خواند. این ایده را در سیر نظریه یلمزلف پیشبرنده دانست که افزون بر آنکه دانش زبان بایستی بر رویکردی درونماندگار استوار شود، دستیابی به دانش درونماندگار نیز از دل زبان میگذرد، و درخصوص جایگاه این کتاب اظهار داشت: یلمزلف در ابتدا این کتاب را به زبان دانمارکی و بهنیت عمومیسازی رویکرد خودش نوشت. بااینحال، ایجاز و سختیابی کتاب باعث شد تا 18 سال بعد که نسخه بازبینیشده اثر را در اختیار مترجم انگلیسی گذاشت، تنها مرجع این نظریه و کسی که روی آن کار میکرد، خودش باشد. انتشار این نسخه باعث شد نظریه گلوسمشناسی در سطح جهانی گسترده شود و مورد توجه قرار گیرد. البته مشخصاً مخاطبان آن فیلسوفان و نظریهپردازان باقی ماندند و فانتزی عمومیسازی مدنظر یلمزلف هرگز محقق نشد.
وی سپس با ارائه توضیحی از ساختار کتاب، به این نکته اشاره کرد که یلمزف نظام تعاریفی ۱۰۸ مفهومی را برمیسازد که بهصورت سلسلهمراتبی براساس هم تعریف شده و تعین یافتهاند، و درباره برخی ایده و مفاهیم کتاب توضیح داد: نظریه برای درونماندگاربودن باید از شر اصول موضوعه و بدیهیات خلاص شود. نظریه محصول نظرگاهی پیشنهادی و صرفاً بر خود استوار است. در همین راستا، یلمزلف اصل راهنمایی تحت عنوان «اصل تجربی» را معرفی میکند که تنها معیار نظریه محسوب میشود: «توصیف باید، به ترتیب اولویت، خودسازگار باشد، جامعیت داشته باشد، تا جای ممکن ساده باشد».
شاکری اذعان به تمایز میان فرایند و نظام را لازمه پرداختن به متن دانست و اظهار داشت: در این دیدگاه ابژه تحلیل در گلوسمشناسی، چیزی جز محل تلاقی رشتههای وابستگی نیست. ابژهها صرفاً براساس روابطشان با یکدیگر تعریف میشوند. این روابط یا وابستگیها در گلوسمشناسی شکلی خاص و شبهریاضیاتی به خود گرفته و نام «نقش» میگیرند. برخلاف نظریهپردازان پراگ که تنها شکل بنیادین روابط بین نشانههای زبانی را تقابل دوسویه قلمداد میکنند، یلمزلف روابطِ کمینه را به سه قسم تقسیم میکند: نقش یکسویه یا گمارش، نقش دوسویه یا همبستگی، نقش بیسویه یا همارش. همچنین اینها براساس فرایندی یا نظامیبودنشان، اسامی مختلفی به خود میگیرند. نکته مهم در اینجا این است که تحلیل هرگونه فرایند یا نظامی صرفاً برپایه این نقشها و از جنس آنهاست.
تفکر ژرمنی در گلوسمشناسی
احمد پاکتچی، نشانهشناس و زبانشناس، ضمن ارائه توضیحاتی درخصوص نویساگردانی عنوان نویسنده و برگردان عنوان اثر از دانمارکی به انگلیسی، «یلمسلو» را بهجای یلمزلف و «زیرساختهای نظریه زبان» را بهجای تمهیداتی بر نظریه زبان برتری داده، با تمرکز برمبنای فلسفی کتاب اظهار داشت: آنچه در متن و در نقدهای نوشته شده بر آن بازتاب یافته، اپیستمولوژیکبودن کتاب است. نگاه فلسفی نویسنده در این کتاب، بحثی عام است. با ذرهبینگذاشتن بر آن خواهم گفت که همه فلسفه اینچنین نیست؛ مثلاً میشد درباره زبان نگاهی انتولوژیک نیز داشت. بسیاری افراد در حوزه سمنتیک یا دیگر حوزههای زبانی نگاه وجودشناسانه دارند. وجه بارز در کار یلمسلو این است که بهعنوان معرفتشناسی زبانشناس مطرح است. دقیقتر اینکه، اگر به دو حوزه معرفتشناسی زبانشناسی و زبانشناسی قائل باشیم، یلمسلو در وسط این دو حوزه قرار گرفته و کوشیده نقش عامل انتقالی را میان این دو بازی کند.
او ضمن بیان اختلاف مهمی که در نگرش به زبانشناسی بهمنزله علم یا حوزه مطالعاتی وجود دارد، اظهار داشت: میان حوزه ژرمنی و رومنی در اینباره تفاوتی وجود دارد. در حوزه رومن و آنگلوساکسون به زبانشناسی بهمنزله حوزهای مطالعاتی نگاه میشود، درحالیکه نگاه ژرمن آن را دانش میبیند. نگاه یلمسلو، متناسب با خاستگاه دانمارکی او، ژرمنی است و به زبانشناسی بهمثابه علم مینگرد. این نقطه شروع معرفتشناسی یلمسلو است.
پاکتچی یکسوم ابتدایی کتاب را متمرکز برمبنای فلسفی نظریه زبان دانست و توضیح داد که یلمسلو زبان را بهمثابه سیستمی از نشانهها گرفته و بر غیرسیستماتیکبودن نظریههای دیگر خرده میگیرد. ازاینرو، درک سیستم نزد او در فهم نظریهاش کلیدی است. همچنین حلقه اتصال میان علم و ارزیابی دادههای آن را متد عنوان کرد و پرداختن یلمسلو به تعریف و سیستم تعاریف، تحلیل بهمثابه متدی کلیدی، اصول تحلیل و فرم تحلیل را نشانهای از اهمیت بالای متد نزد او دانست. سپس با تمرکز بر افکار کلیدی در اندیشه یلمسلو اظهار داشت: نظریهپردازان مکتب کپنهاگ در برخی دیدگاههای علمی مشترکاند، از مهمترین آنها این است که زبان برابر است با میراث بهعلاوه سیستم. این به بحثهای امروز درباره فرهنگ و اذعان به آنکه فرهنگ جنبه حافظگی و خلاقیت دارد، نزدیک است. یلمسلو نیز در چارچوب همین نگاه کپنهاگی عمل کردهاست.
او اظهار داشت: در نگاهی تبارشناسانه به کتاب یلمسلو، حذف بروندال ناممکن است. در بسیاری مواقع، یلمسلو افکار بروندال را ادامه دادهاست. باید توجه داشت که نسخه دانمارکی این کتاب، یکسال پس از مرگ بروندال به چاپ رسیدهاست. ارتباط میان زبان و واقعیتهای غیرزبانی، یکی از مهمترین اصلهایی بود که بروندال در پیشان بود. این در حالی است که سوسور کل جهان را حذف میکرد و فقط زبان را در نظر داشت. این مسأله نزد یلمسلو در قالب رابطه زبان و فرهنگ بازتاب یافته است. او در بحث پیرامون مسئله نوآوری در زبان، فرهنگ را زمینه معرفی میکند.
او در تشریح نقدهای یلمسلو به سوسور اظهار داشت: نگاه سوسور به لانگ و پارول قائل است که در آن لانگ پدیدهای از پیش موجود است و ربطی به دنیای کاربرد ندارد. در مقابل پارول چیزی است که به دنیای کاربرد برمیگردد و نمیتواند به مطالعه لانگ منجر شود. دستاورد مهم یلمسلو این است که پلی بر روی لانگ و پارول میزند. او با حساب بازکردن بر روی پدیده کاربرد، نشان میدهد که چگونه کثرت کاربرد زمینهای را برای ورود تدریجی اموری میگشاید که جزو لانگ نیستند. بدین ترتیب، او لانگ را به پدیدهای دائماً نوشونده و زنده تبدیل میکند.
او ضمن تأیید اینکه گلوسمپژوهی از دوگانها عبور کردهاست، تصریح کرد که خود این حوزه دوگانهایی مرکب بهوجود آوردهاست. درواقع دوگانهای صفحه محتواـصفحه بیان و مادهـصورت مربعی میسازند که در آرای بروندال ریشه دارد. همچنین به ارتباط قوی میان کتاب یلمسلو با کتاب پدرش در حوزه هندسه فرافکن اشاره کرد که در آن اندازهگیری متریک مدنظر نیست و دگرگونی فرمی در تغییر زاویهدید محوری است. یلمسلو در گلوسمشناسی بهدنبال آن است که چگونگی ارتباطدادن صفحه محتوا به صفحه بیان را دریابد.
خودبسندگی در گلوسمشناسی
حمیدرضا شعیری، نشانهشناس و منتقد، ضمن اشاره به سنگینی بحث و واژگان کتاب، اصطلاحسازیهای مترجم را برای ترجمههای بعدی راهگشا دانست. بر اهمیت علمی کتاب تأکید ورزید و اظهار داشت: گلوسماتیکز روش و سازوکاری برای تحلیل متن و زبان است که مقدم بر هر سنتزی است. این روش بر رابطه همبسته میان صورت بیان و صورت محتوا تأکید میوزرد. درنهایت، یلمزلف واژه نشانه سوسوری را کنار گذاشت و از واژه پلان استفاده کرد، چراکه برای او مجموعه نشانهها در ارتباط با هم جهت تولید محتوا و مفهوم مهم بود؛ یعنی صورت بیان و صورت محتوا در زبان با هم گفتوگو میکنند. این گفتوگو سبب پویایی زبان میشود.
وی ادامه داد: گفتوگوی بیانتهای بیان و صورت محتوا چیزی بود که سوسور آن را ندیده بود. برای مثال، سوسور واژه قرمز را در یک میوه، دالی بر شیرینی آن قرار میدهد. این در حالی است که یلمزلف قرمز را با مفهوم شیرینی در ارتباط توصیف میکند، اما در همین جا متوقف نمیشود. در نظر او اگر قرمز به شیرین رسید، شیرینی به رسیدهبودن، رسیدهبودن به زمان، زمان به مفهوم مکان و الی آخر بسط مییابد. درواقع در اینجا رابطه صورت و معنا لایهلایه و فرایندی است. اینجا نشانه در دال و مدلول متوقف نمیشود و مرز میان صورت و مفهوم مرتب جابهجا میشود و بدین ترتیب امکان دیالوگ میان آنها برقرار میشود. درنهایت، فرایندیبودن گلوسماتیکز اجازه میدهد سیر افزایش و گستردگی مفهوم در زبان را مورد بررسی قرار دهیم.
وی توضیح داد که یکی از سرچشمههای مطالعات نشانه و معنا در مکتب پاریس سوسور و دیگری یلمزلف است. دیدگاه سوسور به سمیولوژی میرسد که تا ۱۹۶۰ ادامه دارد و از ۱۹۷۰ با چرخشی در رویکرد و محور قرارگرفتن یلمزلف، با سمیوتیک جایگزین میشود.
وی علت این چرخش در رویکرد را ترجیح نگاه فرایندی بر نگاه سیستماتیک بیان کرد که در فرهنگ نشانهمعناشناسی پاریس نیز به آن اشاره شده است. همچنین با بیان اینکه ادامه یافتن این مکتب منجر به سمیوتیکهای متفاوتی از سمیوتیک بدن گرفته تا اکوسموتیک، سمیوآنتروپولوژی، سمیواتیکز، سمیوپداگوژی در دهه اخیر شدهاست، درخصوص کتاب اظهار داشت: حرف اساسی در اینجا رابطه همبسته میان پلان معنا و پلان صورت است. در اینجا، یلمزلف سنت اومانیستی را کنار میگذارد، چراکه اعتقاد دارد زبان دارای کفایت و ابزار لازم برای پاسخ به نیازهای خود است. پس نگاه بیرون به زبان را رد میکند.
او تصریح کرد: با توجه به دو اصلاح immanence و transcendence میتوان به کل مفهوم کتاب دست یافت. سوسور ترانسندنس را رد میکند و ایمننس را میپذیرد. برگردان «درونماندگار» برای ایمننس نارسا است، چراکه یلمزلف از آن «خودبسندگی» و «قائم به ذات بودن» زبان را مراد میکند. یلمزلف در گلوسمشناسی بهدنبال نشاندادن این خودبسندگی است. این ایمننس در تقابل با ترانسدنس قرار میگیرد. همچنین «استعلا» برگردان رایج واژه ترانسندنس در فارسی است، اما شاید «دگرسویی» بهمعنای پرتاب به بیرون از خود برگردان بهتری باشد.
وی ضمن اشاره به اینکه مکتب پاریس امروز دوباره به دگرسویی برگشتهاست و خودبسندگی و دگرسویی را در مقابل هم ضروری میانگارد. برخی از معادلهای انتخابی دیگر مترجم را به بحث گذاشت و با مرور بخشهایی از متن کتاب بر پیچیدگیهای نظری آن و ترجمه روان متن تأکید ورزید.