در نشست نقد و بررسی «بوطیقای صحنه» مطرح شد: مراد فرهادپور: هیچ زمان هنرمند به این حد از ابتذال نرسیده بود
| تاریخ ارسال: 1397/6/7 |
بوطیقای صحنه: مقالاتی در مطالعات تئاتر، گردآورنده و ویراستار علی تدین، تهران، نشر آگاه: مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگبان، 1396، 2 ج، دوره 2جلدی: ۷۵۰۰۰۰ریال، شابک ج ۱: 8ـ354ـ416ـ964ـ978؛ شابک ج 2: 5ـ355ـ416ـ964ـ978
بهگزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست نقد کتاب «بوطیقای صحنه» با حضور علی تدین، مترجم، صالح نجفی، پژوهشگر حوزه فلسفه و مترجم، مراد فرهادپور نویسنده و مترجم و علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی و بینالمللی شهر کتاب، عصر روز سهشنبه ششم شهریور 1397 در مرکز فرهنگی هنری شهر کتاب شهید بهشتی برگزار شد.
در ابتدای این نشست علیاصغر محمدخانی، گفت: کتاب «بوطیقای صحنه» مجموعه مقالاتی در مطالعات تئاتر است که توسط مترجمان مختلف ترجمه شده و با گردآوری و ویرایش علی تدین توسط نشرآگاه منتشر شدهاست. این دوجلد شامل 23 مقاله در دو بخش ساماندهی شدهاست. این اثر شامل موضوعات جدیدی درباره مطالعات تئاتر و بینرشتهای برای مخاطب است و فضایی را فراهم میکند تا ارتباط هنرهای نمایشی و تئاتر با جامعهشناسی، روانشناسی، فمنیست و بحثهای مختلف دیگر را بتوانند پیگیری کنند.
وی در ادامه افزود: از نویسندگان این مقالات میتوان به جرج لوکاچ اشاره کرد. این کتاب مأخذ خوبی برای کسانی است که بخواهند در مطالعات حوزه تئاتر کار کنند و نسبت میان تئاتر و علوم اجتماعی را بسنجند. علی تدین مقدمهای بر این کتاب نوشته و در آن سعی کردهاست به سؤالاتی مانند مطالعات تئاتر چیست، خاستگاه فکری و نهادی تئاتر کدام است، وضعیت ابعاد معرفتشناختی و روششناختی مطالعات تئاتر چگونه است؟ پاسخ دهد. همچنین در این مقدمه توضیحی درباره هرکدام از مقالات دادهاست.
پیوند علوم اجتماعی و تئاتر
علی تدین صحبتهای خود را با توضیحی درباره کتاب آغاز کرد و درباره دلیل انتخاب و گردآوری آن اظهار کرد: درواقع یکی از دلایل اصلی به تجربههای شخصی من برمیگردد که جنبه عمومی دارد. بهعنوان کسی که سینما و جامعهشناسی خوانده بهدنبال نظریههای جدید بودم. در شرایطی قرار داشتیم که تحولاتی در حوزه علوم و رویکرد جدیدی به نام رویکرد بینارشتهای بهوجود آمده بود؛ این رویکرد محصول یک بازاندیشی در معرفتشناسی و روششناسی بود.
این مترجم در ادامه بیان کرد: رویکرد مطالعات تئاتر یکی از انواع رویکرد مطالعات بینارشتهای است. خاستگاه مطالعات تئاتر دو گسست است. یک گسست از بررسیهای تئاتر با اتکا بر متن نمایشی و درگیرشدن با مسأله اجرا و اینکه متن نمایشی در مرکز بررسیهای تئاتر نباشد و اجرا مسأله عمدهتری برای این بررسیها باشد. گسست دوم: تا پیش از آن مطالعات تئاتر مبتنیبر متون فلسفی و مطالعات ادبی بودند اما این حوزهها جای خود را به علوم اجتماعی میدهند و علوم اجتماعی با بررسی و عمل تئاتری پیوند میخورد. بستر تکوین پیوند تئاتر و علوم اجتماعی به دهه 70 برمیگردد، به روشهای مشترک ویکتور ترنر و ریچارد شکنر. قبل از این، جابهجایی علوم اجتماعی بهجای مطالعات ادبی اتفاق افتادهاست و اوج تلاقی علوم اجتماعی تئاتر باربا هست.
تدین در پایان گفت: در «بوطیقای صحنه» که محصول تلاش جمعی است مقالاتی وجود دارد که برای کسانی هم که با تئاتر رابطه خاصی نداشته باشند جذابیت و دستاوردهایی دارد. مثل مقالاتی درباره پینتر که به بررسی نوع خاصی از آگاهی با حضور کنش و زبان شخصیتها در آثار پینتر میپردازد.
تئاتر بدون تماشاگر
در ادامه این نشست صالح نجفی سخنانی درباره این اثر و بهویژه مقاله «تماشاگر رهایی یافته» گفت: این مقاله اثر رانسیر تلاشی است برای جوابدادن به این سؤال که جایگاه تماشاگر در هنر امروز و بهطور خاص هنرهای نمایشی و نسبتی که تماشاگر با یک اثر نمایشی دارد چیست و کجاست. ایده اصلی که مطرح میشود این است که ما باید به فکر رهایی تماشاگر باشیم. در صفحه آخر این مقاله آمده اگر بخواهیم یک اجتماع رهایییافته را تصور کنیم احتمالاً از تعدادی راوی و تعدادی مترجم تشکیل شدهاست. به این جمله از لحاظ تئوریک میتوان اندیشید و در لحظه اول به اتوپیا میماند، یعنی جامعهای را تصور کرد که همه قصهگو و مترجم هستند؛ بهتر است برای درک بهتر مقاله رانسیر، مقاله رسالت مترجم اثر بنیامین را بخوانیم.
این مترجم همچنین افزود: رانسیر خلاصهای از کل دعواها بین تئاتر و فلسفه را که از زمان افلاطون وجود داشته، ترسیم میکند. تمام نقدهایی که در تاریخ تئاتر به آن وارد شده را در یک فرمول ساده خلاصه کرده و آن یک پارادوکس است. ما تئاتر بدون تماشاگر را نمیتوانیم تصور کنیم، اما تماشاگربودن چیز خوبی نیست. تماشاگربودن یعنی پذیرفتن موضع انفعال و جهل. به این دلیل پارادوکس است که اگر قبول کنیم که تماشاگربودن چیز خوبی نیست این به این معناست که تئاتر عیبی دارد و اگر آن را اصلاح کنیم تئاتر از بین میرود.
ایده افلاطون به همین رادیکالی بود، یعنی باید جامعهای را تصور کرد که در آن تماشاگر نباشد. در قرن بیستم زمانی که دوباره به این سؤال رسیدیم که میتوان یک جامعه بدون تئاتر تصور کرد یا تئاتری که انسان را در حوزه جهل و انفعال میگذارد؛ میتوان تئاتر را حذف کرد یا تئاتر را بهشکل ریشهای اصلاح کرد. رانسیر آن را در دو پارادایم خلاصه میکند و میگوید ما در قرن بیستم دو پارادایم برشتی و آرتوری داریم که هردو میخواهند تماشاگر داشته باشند به این معنا که آن تماشاگر دیگر سنتی و در موضع جهل نباشد.
تئاتر انتقال گناه جهل
نجفی بیان کرد: اگر تماشاگر در تئاتری که تاکنون موجود بوده ذاتاً منفعل بود ما باید این موضع را تبدیل به فعالیت کنیم. برای حل این مشکل دو راه پیشنهاد برشت است، نظرش این است که یا تماشاگر باید از نمایشی که میبیند فاصله بگیرد، که این فاصله امکان واکنش فعال و انتقادی به موقعیت اجتماعی که روی صحنه تئاتر بازنمایی میشود داشته باشد. پارادایم آرتور میگوید این چیزی که شر است. خود این فاصله است و باید این فاصله بین تماشاگر و بازیگر را یکبار برای همیشه برچینیم و نتیجه این میشود که تماشاگر با تمام وجود و حواسش درگیر کنشی میشود که درحال اجرا بود یعنی برچیدن خود صحنه. یعنی تئاتر تبدیل میشود به یک دایره جادویی. هردوی این متفکران فرض میگیرند که تماشاگر به شکل ماتقدم منفعل است، این یعنی رهایی تماشاگر به هر ترتیبی وابسته است به فعالشدن او.
او در ادامه درباره نظر رانسیر گفت: بهنظر رانسیر تئاتر بهگونهای انتقال گناه جهل است و باید تماشاگران را بازخرید کنیم از گناهی که به آن آلوده شدهاند. رانسیر میگوید رهایی تماشاگر زمانی آغاز میشود که تقابل بین دیدن و عمل را زیر سؤال ببرید. زیر سؤال رفتن این تقابل از دید رانسیر انقلابی بهنام انقلاب زیباییشناختی است. از دید او رهایی زمانی آغاز میشود که بفهمیم تماشاکردن، در این تقسیم جایگاهها، کسانی که بازی میکنند و کسانی که عمل میکنند را تأیید میکند یا تغییر میدهد و به این ترتیب تماشاگر کنش دارد مانند یک شاگرد. درواقع از نظر رانسیر تماشاگر چهار کار انجام میدهد مشاهده، گزینش، مقایسه و تفسیر. او به این کنش چهار وجهی ترجمه میگوید. به ادعای رانسیر رهایی تماشاگر زمانی رخ میدهد که او مترجم شود. درواقع رانسیر طرح خود آیینی تماشاگر را ریختهاست.
نمایش؛ انتقال دانش به تماشاگران نیست
این پژوهشگر درباره خواندن مقاله رانسیر اظهار کرد: با کمک مقاله «رسالت مترجم» از بنیامین میتوان مقاله «تماشاگر رهایییافته» را خواند و مفهوم ترجمه از دید رانسیر را اینگونه تفسیر کرد که ترجمه را بهمنزله یک فرم درنظر بگیرید. یک هدف خودآیین به این فرم ارزانی میشود. یعنی ترجمه میتواند روی پای خود بایستد؛ براین اساس اگر شما ترجمه را صرفاً وسیلهای برای قراردادن یک متن در دسترس خوانندههایی تلقی نکنید که قادر نیستند آن متن را به زبان اصلی بخوانند، کار مترجم شبیه شاعر میشود. مترجم کلاً یک سوژه دگرآیین است، چون تابع زبان مبدأ و رسالتش بهشکل سنتی این است. اکثر کسانی که ترجمه او را میخوانند زبان مبدأ را نمیدانند. این درحالی است که زمانی ترجمه تبدیل به یک کنش واقعی میشود که فرض این باشد که همه کسانی که متن را میخوانند زبان مبدأ را میدانند. فرض دوم این است که مترجم شاعر است. ایده بنیامین این است که مترجم را نباید شاعر دانست، چون به این ترتیب فرم خودآیین میشود اما اسمش ترجمه نخواهد بود.
او در پایان گفت: بهاعتقاد بنیامین ترجمه رسالت خاص و خودآیین خودش را مدیون تقدم اثری است که ترجمه میشود. ترجمه از متن اصلی نشئت میگیرد اما نهچندان از زندگی متن اصلی که از زندگی پس از مرگ متن اصلی. بنیامین نام ظرفیت یا قابلیت متن را ترجمهپذیری میگذارد. یعنی ترجمه زبان مقصد را آبستن میکند. رسالت مترجم به خود فعالیت تماشاگربودن مربوط میشود. رانسیر میگوید مترجم کسی است که درگیر هنر ترجمهکردن میشود و روی فرآیندی اثر میگذارد که نام آن را میتوان تقلیلناپذیری گذاشت. بهنظر رانسیر نمایش انتقال دانش به تماشاگران نیست بلکه شیء سومی است که هیچکس مالک آن نیست و هیچکس مالک نهایی معنای آن هم نیست. این شیء سوم هرگونه یگانگی را بین علت و معلول طرد میکند.
فوران آثار جدید نداریم
مراد فرهادپور از دیگر مهمانان این نشست درباره انتقادیبودن این مقالات گفت: این کتاب شامل مجموعهای از مقالات انتقادی است. نقد در قالب مقاله و مقاله انتقادی؛ نکته اصلیاش همین است. میتوان گفت نقد بهعنوان گفتاری که خودش موضوع خودش را میسازد نه ابزار، بلکه شکل اصلی ساختن، نه حقیقت بلکه تجربهکردن حقیقت در دوران ماست. برای ملموسترشدن این موضوع مثالی مطرح میکنم، موضوع رمان معروف هرمان هسه بهنام «مرواریدهای شیشهای» مربوط میشود به آیندهای تخیلی و تصویری از جامعهای که مشخصات گوناگونی دارد.
این پژوهشگر درباره موضوع اصلی صحبتش بیان کرد: اصل موضوعی که میخواهم بگویم این است که برای جامعه خلاقیت و هنر از بین رفته و دیگر رمان، سمفونی و هنر جدید از بین رفته، شاید فراتر از هنر نظریه ریاضی جدید نداریم. نکته اساسی تأکید به پایان رسیدن این خلاقیت است، در اینجا مفهوم نقد بهعنوان عرصه آوردن امری نو و ساختن حقیقت خیلی مهمتر شده، شاید به این شیوه مطلقگرای رمان هرمان هسه نه اما بهگونهای فوران آثار جدید را دیگر نداریم. آن چیزی که در قرن 19 بود را دیگر نداریم. در مقابل بهنظر میآید قلب تپنده فرهنگ و تاریخ آنجایی که میشود نزدیک شد به حقیقت، همین نقد و کنش و گفتار انتقادی است که مقاله هم میتواند فرمی از بروزش باشد. این دید از نقد نکته اصلی است، هم در شرایط کلی جهانی و هم در شرایط خاص ما چیزی است که باید بر آن تأکید کرد.
ابتذال واژه هنرمند
فرهادپور گفت: اگر مثال رمان هسه را ادامه دهیم میبینیم چیزی که در این بازی بیرون میزند یک طرفش تکثر و غارت فرهنگی گذشته است. بازار مکارهای از نسبی گرایی؛ هرکسی میخواهد برای خودش فضایی بسازد، رابطه همه چیز فرهنگی میشود. این فرهنگ پستمدرنیست و نسبیگرای شلختهجنبهای است که در آن همهچیز راحت بهدست میآید؛ شما به سوپر مارکت فرهنگی میروید و تکهای از باخ، مولانا و انیشتین را برمیدارید و بهراحتی اینها را ترکیب میکنید و هنرمند میشوید.
این مترجم آثار فلسفی در ادامه افزود: امروزه همه هنرمندند؛ درواقع واژه هنرمند هیچ زمان تا این حد از نکبت و ابتذالی که الآن هست نرسیده بود؛ بهویژه در عرصه هنر عامهپسند نهفقط ذرهای استعداد و پشتکار و آشنایی دیده نمیشود یا در عرصه موسیقی صدا حضور ندارد، بلکه عکس آن تا بهحد اعلایی از بدصدایی و زشتی و مسخرگی رسیدهاست که همه میتوانند به شهرت و پول برسند؛ هدف هم همین است. داخل خود هنرها نیز دیگر این تپشها را نداریم.
این مترجم بیان کرد: دوگانگی در فرهنگ معاصر داریم، بهویژه در فرهنگ خودمان که خیلی به چشم میخورد. از یک طرف نقد بهعنوان عرصه کشف و ساخت حقیقت است و خیلی از آن دینامیزمی که در هنر بود به کنش نقد انتقال پیداکردهاست؛ ولی در کنار آن، نکته دیگری که مطرح شد این است که هنر یک بعد تئاتری پیدا کرد که شاید از خصایص دوران ماست.
مرادپور در پایان گفت: شکلهای مختلف روی صحنه رفتن، اینکه شما باید همه چیز را در معرض دید بگذارید را میبینیم و این تئاتریکالی، بدون ارتباط با مفهوم نقد خیلی سریع تبدیل میشود به مفهوم دلقکبازی. همان چیزی که امروزه ما در عرصههای مختلف بهویژه سیاست شاهد آن هستیم. آنچه که بهنظرم میآید جنبه مسخره فرهنگ پستمدرنیستی و فوران وقاحت بیاستعدادی است که روی صحنه میرود؛ از ترانههای عامیانه تا نطقهای سیاسی ـ اجتماعی که در همه جنبهها شاهدش هستیم، در اقتصاد و کشورداری چقدر با ژستهای توخالی روی صحنه روبهرو هستیم. تئاتر هم در راه پیمایش مسیر تبدیلشدن به یک صنعت پولساز است. در این فضا تأکید بر نقد در قالب این مقالات اصل اساسی است و آن جنبه تئاتریکالی تبدیل شود به یک جنبه رهاییبخش بهجای رسیدن به یک شوی مسخره و بیمزهای که تلویزیون هم به همان تبدیل شدهاست. گونهای دلقکبازی و شو. بنابراین باید قدر این کتاب و کتابهایی از این دست بدانیم که عنصر نقد را برجسته کرد شاید از این طریق بشود آشوبی را که در آن هستیم کم کرد.