انتقاد حسن میرعابدینی از بیتوجهی دانشگاهها به ادبیات مدرن فارسی
| تاریخ ارسال: 1396/6/14 |
سرگذشت تاریخنگاری ادبیات معاصر ایران، تألیف حسن میرعابدینی، تهران، فرهنگ نشر نو، با همکاری نشر آسیم، 1396، 444 ص، 44000 تومان. شابک: 0ـ89ـ7439ـ600ـ978
حسن میرعابدینی در نشست نقد و بررسی اثر جدیدش اظهار کرد: ادبیات در دانشگاهها تدریس میشود اما ادبیات مدرن و معاصر وارد فضای آموزشی نشده است. از نظر کسانی گویی ادبیات مدرن انحراف است و کاش اصلاً پدید نمیآمد. به گزارش ایبنا، نشست نقد و بررسی کتاب «سرگذشت تاریخنگاری ادبیات معاصر ایران»، عصر چهارشنبه 13 شهریورماه با حضور علیرضا اکبری، مشیت علایی و نویسنده کتاب، حسن میرعابدینی در سرای اهل قلم مؤسسه خانه کتاب برگزار شد.
حسن میرعابدینی در ابتدای این نشست گفت: ادبیات معاصر بهویژه ادبیات داستانی همزاد تجدد مطرح شده است و اینطور میتوان گفت که امروز ادبیات داستانی جایگزین شعر شده است و حجم عظیمی از ادبیات ما را داستان تشکیل میدهد اما با همه این تفاسیر نهادینه نشده است. استاد علیمحمد حقشناس معتقد بود، دانش وقتی یک رشته دانشگاهی شد، میتواند نهادینه شود. برای نهادینهشدن دانش باید بهصورت آکادمیک در دانشگاه تدریس شود، بعد تاریخ آن دانش نوشته شود تا اولاً از دوبارهکاری جلوگیری شود و ثانیاً متوجه موجودی ادبیاتمان شویم.
نویسنده کتاب «سرگذشت تاریخ نگاری ادبیات معاصر ایران»، در توضیح دانشگاهیشدن رشته ادبیات معاصر در ایران گفت: ادبیات در دانشگاهها تدریس میشود اما ادبیات مدرن و معاصر وارد فضای آموزشی نشده است و این ادبیات گویی انحراف است و کاش اصلاً پدید نمیآمد. با تمام دیدگاههای موجود، من چنین نظری ندارم و معتقدم که موجودی ادبیات ما این است و ما باید بهدنبال ضعفهای آن باشیم و آن کاستیها را جبران کنیم.
میرعابدینی با اشاره به فعالیتهایش در سی سال اخیر اظهار کرد: اگر به کارهایی که من در سی سال اخیر انجام داد توجه شود میبینید فعالیتهای من روی تاریخ ادبیات معاصر متمرکز شده است. بهاعتقاد من اگر این ادبیات ضعیف است باید بهدنبال ریشههای ضعف در تجدد بگردیم؛ چراکه بررسی این حوزه یک گام اساسی برای نوشتن تاریخ ادبیات است. هنگام نوشتن کتاب «صدسال داستاننویسی ایران» به سؤالهای مختلفی برخوردم سرانجام به این نتیجه رسیدم، روایت من از تاریخ ادبیات با روایت دیگری از تاریخ ادبیات کاملاً فرق دارد. به همین دلیل آرزو دارم که افراد بیشتری نسبت به نوشتن تاریخ ادبیات فارسی اقدام کنند. من در این کتاب به گذر ادبیات سنتی به ادبیات معاصر و چگونگی این جایگزینی پرداختهام.
مشیت علایی در این نشست ضمن مهمدانستن این کتاب و ضرورت نگارش آن گفت: حسن میرعابدینی در این کتاب کار تحقیقی بسیار دقیقی انجام داده است و حوصله ادبی وی در این کتاب کاملاً آشکار است. من مطمئنم که این سعی و تلاش قابل لمس خواهد بود و کتاب را در حد یک دانشنامه یا دایرهالمعارف میدانم که بهتفصیل درباره سه ژانر نمایش، داستان و شعر صحبت میکند. این کتاب نگاه بسیار دقیقی به تاریخ ادبیات معاصر دارد اما بهدلیل علاقه میرعابدینی به ادبیات داستانی، کفه ترازو به سمت ادبیات داستانی سنگینی میکند و کمتر درباره نمایش و شعر صحبت شده است. کاش جناب میرعابدینی در این کتاب اشارهای به فعالیتهای انجامشده توسط شمس لنگرودی و کامیار عابدی یا موارد مشابه میکرد زیرا هیچ اشارهای به این آثار ارزشمند نشده است.
این نویسنده و شاعر با اشاره به فعالیتهای انجام شده در تاریخنگاری ادبیات معاصر اظهار کرد: براساس موارد بیانشده توسط حسن میرعابدینی در این کتاب، او تاریخنگاری ادبیات معاصر را به دو دسته تقسیم میکند، که شامل فعالیتهای محققان روس و محققان اروپایی میشود. میرعابدینی به تحقیقات انجامشده توسط هر دو دسته ایرادهایی را وارد میداند و تحقیقهای انجامشده از سوی برخی چهرههای روس درباره ادبیات مدرن فارسی را ایدئولوژیک میداند. اما از جناب میرعابدینی میپرسم، کدام تحقیق است که ایدئولوژیک نباشد و اصلاً چرا یک تحقیق نباید ایدئولوژیک باشد؟
مشیت علایی در پرداخت میرعابدینی نسبت به تحقیقات اروپاییها گفت: میرعابدینی معتقد است، پژوهشهای اروپاییها درباره ادبیات فارسی نیز خالی از ایراد نیست و آنها قصد دارند تا به خواننده این نکته را گوشزد کنند که فرهنگ برتری وجود دارد که فرهنگ اروپایی است و در برخورد فرهنگی، فرهنگ غرب تأثیر خودش را روی فرهنگ ایران گذاشته است. در کنار این دو دسته، میرعابدینی از دسته سومی نیز نام میبرد؛ این دسته شامل یک نفر به اسم کریستوف بالایی است. بهاعتقاد او کریستوف بالایی از دو دسته قبل نیست و نگاهش تأکید زیادی روی فرهنگ دارد اما بهشدت ضدتاریخی است. بهنظر من این نگاه نیز همان نگاه دوم است. زیرا ربطدادن موضوع به واژه جذاب اما گنگ فرهنگ مشکلی را حل نمیکند.
برنده جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران با اشاره به مطالب بیانشده در کتاب اظهار کرد: بهرغم تمام انتقادهای حسن میرعابدینی نسبت به تاریخنگاری ادبیات فارسی، اما کتاب «سرگذشت تاریخنگاری ادبیات معاصر ایران» در حد یک گزارش باقیمانده است. مخاطب این انتظار را دارد با توجه به فکتهای موجود، نویسنده در پایان به نتیجهای برسد و حتی نظریهای مطرح شود اما متأسفانه این اتفاق رخ نداده است. این کتاب نکات بسیار دردناکی را نیز به ما نشان داد؛ برای مثال ما متوجه شدیم که در خیل این همه محقق معرفیشده، یک خانم محقق وجود ندارد و شاید تنها بتوان از فاطمه سیاح نام برد.
در ادامه این نشست حسن میرعابدینی در پاسخ به دو ایراد وارد از سوی مشیت علایی اظهار کرد: همانطور که در مقدمه کتاب ذکرشده این کتاب به بررسی ادبیات معاصر تا سال 1357 پرداخته است، به همین دلیل این مکان وجود نداشت که به کتاب کامیار عابدی و شمس لنگرودی اشاره کنم.
وی افزود: از طرفی دلیلی برای نتیجهگیری و نظریهپردازی وجود ندارد. زیرا کتاب میخواهد بگوید در تاریخنگاری ادبیات معاصر کار مشخصی صورت نگرفته است و ما باید این ضرورت را احساس کنیم و به سمت تاریخنگاری برویم تا شاهد بروز نظریهها باشیم.
علیرضا اکبری که آخرین سخنران این نشست بود به قرائت یادداشتی طولانی در بررسی این کتاب پرداخت. در بخشی از این یادداشت آمده بود: نخستین تاریخ ادبیات معاصر فارسی را نه ایرانیان بلکه ادوارد براون، مستشرق انگلیسی، به رشته تحریر درآورد. براون در دورانی به نگارش تاریخ چهارجلدی «ادبیات ایران» همت گماشت که بخش عمده جامعه ادبی هنوز ادبیات نوین ایران را به رسمیت نمیشناخت و از همین رو نهتنها توجهی به نگارش تاریخچه و تحلیل این ادبیات نداشت بلکه این ادبیات نوین را ـ که براون در جلد چهارم تاریخ ادبیاش بهاختصار به آن پرداخته بود ـ از اساس انحرافی از مسیر ادبیات کلاسیک غنی ایران میشمرد. پس از براون بود که توجه به تحلیل و نگارش تاریخ ادبیات معاصر نزد نویسندگان و منتقدان ایرانی و نیز ادبای دانشگاهی به ضرورتی انکارناپذیر بدل شد. اما این مورخان چه کسانی بودند و حاصل کارشان چه دستاوردی در نگارش تاریخ تحلیلی ادبیات معاصر داشته است؟ پاسخ به این پرسش موضوع اصلی کتاب سرگذشت تاریخنگاری ادبیات معاصر ایران بهقلم حسن میر عابدینی است. میرعابدینی که خود پیش از این با تألیف کتابهایی چون «صدسال داستاننویسی در ایران» و «تاریخ ادبیات داستانی ایران» گامهایی مهم در تاریخنگاری تحلیلی ادبیات معاصر برداشته بود حالا در کتاب جدیدش به سراغ مورخان ادبیات معاصر رفته است و از خانلری تا شفیعی کدکنی، از بزرگ علوی تا هوشنگ گلشیری و از عبدالحسین نوشین تا بهرام بیضایی، کارنامه تکتک تاریخنگاران ادبیات معاصر را بهدقت و با حوصله تورق کرده است. کتاب شش بخش و بیش از چهل فصل را شامل میشود. این بخشهای ششگانه عبارتاند از: تاریخنگاران ادبی، ایرانشناسان روس، ایرانشناسان غربی، مؤلفان گلچینهای ادبی، نگارندگان تاریخچه شعر و گزارشگران سیر نمایش، همین فصلبندی و فی المثل گنجاندن گلچینهای ادبی در زمره تاریخ ادبیات، نشاندهنده تعریف و تنوع ژانرهایی است که درنظر میرعابدینی میتواند کارکرد تاریخنگاری ادبی داشته باشد.
این منتقد در بخشی دیگر از اظهارتش گفت: کتاب «سرگذشت تاریخنگاری ادبیات معاصر ایران» نموداری است از ضعفها و قوتهای تاریخنگاری ادبی در صدسال گذشته در ایران. مضمون کتاب نشان میدهد عنوان کتاب میتوانست چیزی در مایههای «فقدان فکر انتقادی در تاریخ نگاری ادبیات معاصر» نیز باشد. نویسنده به ما نشان میدهد که تاریخنویسی ادبی در ایران بهجز فقدان بنیادهای مستحکم نظری گرفتار آفت تکرار مکررات است. از میان بیش از چهل نویسنده و شاعر و پژوهشگری که هریک فصلی از کتاب را به خود اختصاص دادهاند، معدود چهرههایی را میتوان سراغ کرد که برگی زرین بر اوراق تاریخنویسی ادبیات معاصر افزوده باشند یا حقایقی پیشتر نادیده را بر روی خوانندگان گشوده باشند. باری، سفر طولانی نویسنده «سرگذشت تاریخنگاری ادبیات معاصر ایران» در میان اوراق تاریخ ادبیات معاصر هم برای خواننده خاص رهاوردی ارجمند دارد و هم برای خواننده عام. کتاب برای خواننده متخصص مبنایی قابلتأمل برای انجام تحقیقات تاریخی در ادبیات است و برای خواننده عام گوشههایی نادیده از منظومه ادبیات معاصر فارسی را هویدا میکند. با خواندن «سرگذشت تاریخنگاری ادبیات معاصر» است که درمییابیم نمایشنامهنویسانی چون رضا کمال شهرزاد، حسن مقدم و دیگران بودهاند که نسبت به میراثشان در تحول ادبیات نمایشی ایران بیتوجهی شده است. سرگذشت تاریخنگاری، نشان میدهد که قضاوت تاریخی درباب ادبیات قضاوتی خطیر است، زیرا از پس گذشت سالها محک زمان، درستی و نادرستی قضاوتهای مورخان را بر ادب دوستان هویدا میسازد. از همین روست که امروز برایمان عجیب است که رضا براهنی روزگاری حکم به میرایی شعر شاملو داده یا محمدعلی اسلامی ندوشن نویسنده رمان میانمایه «شوهر آهوخانم» را «بزرگترین نویسنده معاصر ایران» خوانده است و یا دکتر خانلری در جایی مدعی شده که حلقه ربعه نه شامل هدایت، علوی، مینوی و فرزاد بلکه متشکل از هدایت، خانلری، شهید نورایی و جرجانی است!