نویسنده رستم التواریخ کیست؟: و پژوهشی در نگاه او به ایران، جلیل نوذری، تهران، مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب، 1396، 290 ص، 31000 تومان، شابک: 2ـ140ـ203ـ600ـ978.
بهگزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست نقد و بررسی کتاب «نویسنده رستم التواریخ کیست؟ و پژوهشی در نگاه او به ایران» نوشته جلیل نوذری، چهارشنبه 22 آذر ماه 1396 در موسسه پژوهشی میراث مکتوب و با حضور اکبر ایرانی، علی بهرامیان، داریوش رحمانیان، جمشید کیانفر و پژوهشگر اثر برگزار شد.
در ابتدای این نشست، اکبر ایرانی گفت: مؤسسه میراث مکتوب در دو حوزه تصحیح متون و درباره متون کار میکند. در دوره اول، ما فقط در حوزه تصحیح متون کار میکردیم و بعد به این نتیجه رسیدیم که برخی از مصححها به بررسی ارزشهای متن نمیپردازند و کوشیدیم تا بعد متنشناسی مقدمهها بیشتر شود. از سوی دیگر در سالهای اخیر، این نکته را در دستور کار خود قرار دادیم تا اگر کسی کار پژوهشی درباره متون انجام داد، ما آن را منتشر کنیم. در همین راستا کتابی درباره اندیشههای خواجه نصیر طوسی منتشر شد.
مدیرعامل مرکز پژوهشی میراث مکتوب ادامه داد: کتاب «نویسنده رستمالتواریخ کیست؟» هم از آن جمله است. جلیل نوذری، پژوهشگر کتاب، از علاقهمندان این حوزه است. دارای مدرک کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی است و ساکن بندر ماهشهر که در حوزه موتورهای جت کار میکند و پیش از این هم از او کتابهایی منتشر شدهاست. اما در این کتاب اخیر، او به بحثهای مهمی پرداختهاست: نویسنده کتاب رستمالتواریخ کیست؟ آیا این کتاب با اسم مستعار نوشته شدهاست؟ اصولاً نوشتن با اسم مستعار از کی باب شدهاست و چرا؟ آیا نویسنده مشکل امنیتی یا سیاسی داشتهاست؟
چرا نویسنده خودش را لابهلای صفحات کتاب پنهان کردهاست؟
در ادامه علی بهرامیان، عضو هیئت علمی دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، مدیریت جلسه را بر عهده گرفت و گفت: کتاب «رستمالتواریخ» از جمله آثاری است که بخت این را داشتهاست که فقط علاقهمندان به تاریخ ایران آن را مطالعه نکردهاند، بلکه کسانی که زیاد اهل مطالعه نیستند هم اگر همه کتاب را نخوانده باشند، دستکم بخشهایی از کتاب را خواندهاند. نویسنده کتاب خودش را محمد هاشم آصف موسوی حسینی معرفی میکند و با لقب رستمالحکما مینویسد. از او در هیچیک از مآخذ دوره قاجاریه نامی برده نشدهاست. اما مشخص است که او مردی فاضل و دقیق بوده و در دوره قاجاریه مستوفی بودهاست.
این پژوهشگر در ادامه گفت: در گذشتههای دور، انتشار کتاب آفتی هم داشتهاست. چون در آن زمان صنعت نشر و چاپ شکل نگرفته و هر کسی میتوانسته ادعای نوشتن کتاب را داشته باشد. به همین خاطر، گاهی نویسندهها در جایجای کتاب نام خودشان را میآوردند تا اگر کسی در بغداد کتابی را نوشت و کس دیگری در بخارا آن را رونویسی کرد، کتاب را به خودش منسوب نکند. از سوی دیگر اغلب، مؤلفان گمنام را به آدمهای مشهور نسبت میدهند. اما درمورد «رستمالتواریخ» ما با پدیده خاصی مواجه هستیم. چون مطالب خاصی دارد و پدیدههای خاصی را مورد توجه قرار میدهد و در کنار مطالب جدی، برخی از مطالب را بهشکل طنز و هزل نوشتهاست.
عضو هیئت علمی دائرهالمعارف بزرگ اسلامی ادامه داد: زمانی در محضر استاد زریاب از رستمالتواریخ صحبت شد. ایشان کمی هیجانزده شد و احتمال داد که نویسنده آن بابی است. چراکه وقتی مطلب ناجوری از دوره صفویه میگوید به پادشاه اسلام پناه شیعه اشاره میکند. و گویا آقای جعفریان هم اشارهای به این موضوع کردهاند. با توجه به اینکه نویسنده خودش را به شیعه منسوب میکند و صفویه هم خودش را نماینده شیعه میداند، مسأله کمی مشکوک است و معلوم میشود که نویسنده با چیزی مشکل داشتهاست.
بهرامیان افزود: رستمالتواریخ برای اولینبار در سال 1348 منتشر شد. پیش از آن از این کتاب، تنها دو نسخه شناختهشده موجود بود؛ یکی در آلمان و دیگری در کتابخانه ملک. از زمان انتشار این کتاب، کسانی در تحقیقات مختلف به آن ارجاع دادهاند. اما مسأله اصلی این است که نویسنده کتاب که به خودش لقب «رستمالحکما» دادهاست، کیست؟ چرا کسی با این میزان از فضل، باید خودش را لابهلای این صفحات پنهان کند.
وی ادامه داد: نویسنده تلاش کرده که از بین معاریف و رجال قاجار، یک نفر را که به او نزدیکتر بوده بهعنوان مؤلف رستمالتواریخ سراغ گیرند، او را تا حدی شناسایی کنند و به او نزدیک شوند. پس ما با یک اسم مستعار مواجه هستیم که با توجه به شرایطی که در کتاب «نویسندۀ رستم التواریخ کیست؟» مطرح شده، آن شخص رضاقلیخان هدایت بود. نویسنده این کتاب کوشیده تا مهمترین آثار «رستمالحکما» را با آثار رضاقلیخان هدایت مقایسه کند و به موضوع بحث نزدیک بشود. جوری که ما هم بتوانیم او را شناسایی کنیم. اما بحث امروز ما بر سر همین است که آیا ادله ایشان به هدف اصابت کردهاست؟
«رستمالتواریخ» هنوز زنده است
در ادامه جمشید کیانفر، پژوهشگر و مصحح متون تاریخی، گفت: در سال 1381 دست بر قضا پای من به مؤسسه میراث مکتوب باز شد. ابتدا قرار بود که فقط سردبیر یک نشریه باشم. اما بهتدریج کارهای دیگری هم به من سپرده شد که از آن جمله، برگزاری سلسله نشستهایی بود که به آثار منتشرشده در این حوزه مربوط میشد و گاهی هم تجلیل از اهالی قلم بود. یکی از این کتابها، کتاب «بلوهر» بود که آقای روشن هم آن را تصحیح کرده بود. کسی از شهرستان با من تماس گرفت که میخواهد در این نشست شرکت کند. من هم بسیار استقبال کردم و این شروع آشنایی من با آقای جلیل نوذری بود. در همان حین متوجه شدم که درصدد است که بداند مؤلف رستمالتواریخ کیست؟
این پژوهشگر حوزه تاریخ ادامه داد: ما تاریخهای مختلفی داریم؛ اکسیرالتواریخ، جامعالتواریخ، ناسخالتواریخ که میخواهد همه تاریخها را نسخ کند و خیلی هم از اهل علم ناسزا میشنود اما در هیچیک از منابع تاریخی، آثاری از «رستمالحکما» نیست و هیچ مورخی را در دوره قاجار نمییابید که به یکی از کارهای «رستمالحکما» اشاره کرده باشد. از سوی دیگر، در کتب تاریخی مثل جامعالتواریخ، بخشی متعلق به خود فرد است و باقی را از منابع دیگر انتخاب کردهاست که همین انتخابها، قضاوت و دیدگاه مورخ را نشان میدهد. اما در هیچیک از منابع دوره قاجاریه بههیچوجه نشانی نمیبینم که کسی استنادی به او داشته باشد. اطلاعات ما درباره این شخص، حتی اطلاعات آقای مشیری که برای اولینبار این کتاب را منتشر کردهاست، از داخل خود کتاب است که شما میفهمید که اهل سیف است. یعنی هم اهل قلم است و هم اهل شمشیر و مدعی است که هفت تن از شاهزادگان طراز اول قاجاریه هم این کتاب را دیدهاند. با وجود این، چطور امکان دارد که از این اثر، هیچ نشانی در جای دیگری نباشد؟
کیانفر افزود: البته این کتاب قبل از چاپ هم شناخته شده بود. شاید از هنگامی که به کتابخانه حاج حسین آقا ملک رسید. معمولاً آقای ملک یادداشت میگذاشت که این کتاب را خریده یا اهدایی بودهاست. شاید با پیگیری این مسأله هم بتوان به نتیجه رسید که این نسخه از کجا رسیدهاست؟ یا نسخه آلمان، از کجا و چگونه به دست آنها رسیدهاست؟ بههرحال، سرنخها اینهاست. نوذری در طول یک دهه در جستوجوی این اثر و مؤلفش بود. تا اینکه یکروز به من گفت؛ شما «سفارتنامه خوارزم» را که چاپ کردهای تا چه حد به این نتیجه رسیدهای که اینها از یک خانواده هستند؟ و من دیدم که خیلی به موضوع نزدیک شدهاست؟
این مصحح متون تاریخی افزود: آقای نوذری کتاب را در چندین بخش تنظیم کرده و سعی کرده که مطلبی را ناگفته نگذارد. «رستمالتواریخ» از سال 1348 که منتشر شد، با استقبال خوبی مواجه و هر چهار سال، یکبار تجدید چاپ شد. بعد از انقلاب هم دوبار، با حدف بخشهایی منتشر شد و الآن هم نسخه افست آن در گوشه خیابان انقلاب فروخته میشود، تمام اینها نشان میدهد که این کتاب هنوز زنده است.
وی اظهار کرد: نوذری دلایل بیشماری برای کار خود ارائه دادهاست. از نثر نوشتاری و حتی واژگان بهجامانده از رستمالحکما و رضاقلیخان هدایت را مقایسه کردهاست. یا اینکه هر دو چه کلماتی را غلط نوشتهاند. هرچند که این غلطنویسیها در دوره قاجار رایج بودهاست. اما سه دلیلی که ایشان آورده و برای من مهم است، از این قرارند؛ اول اینکه هر دو این آدمها در تشکیلات فرمانفرما در شیراز بودهاند و هدایت علاوهبر تاریخش، کتابی دارد که تذکره شعراست. اما دریغ از اینکه سطری را به رستمالحکما اختصاص داده باشد. پس یا هر دو این افراد یکی هستند یا چنان عنادی دارند که حتی نامی از هم نمیبرند.
نکته دوم اینکه در «سفارتنامه خوارزم» به چهارده کلاته اشاره شدهاست و رضاقلیخان آبا و اجدادش را که معرفی میکند، خود را از اولاد کمال اسماعیلی میداند. رستمالحکما هم اشاره میکند که اهل چهارده کلاته است و جد خود را بابا اسماعیل معرفی میکند که تشابهاتی دارد. از سوی دیگر یادداشتهای «سفارتنامه خوارزم» هم نشان میدهد که یادداشتهای یک سفیر دولتی است و سومین نکته اینکه؛ هر دو این مورخین، اطلاعات جغرافیایی خوبی دارند و هر دو هم در جنوب و شیراز هستند.
کیانفر در پایان سخنانش تأکید کرد: ویژگی دیگری که مورد بررسی قرار گرفته؛ سبک نوشتاری و انشایی آنهاست. یکی میگوید به سفارش پدرم ساده مینویسم و دیگری سبک منشیانه درباری دارد. اما با وجود این، مشابهتهایی در کارشان وجود دارد که این مشابهات در میان دیگر مورخان دوره قاجار وجود ندارد. اما در میان مورخین دوره قاجار، هدایت بیش از همه صفویشناس بودهاست و هیچکدام، مثل هدایت روی صفویه کار نکردهاند. اما چرا رضاقلیخان هدایت اصرار داشته که بهعنوان نویسنده رستمالتواریخ گمنام بماند؟
چگونه رستمالتواریخ در ذهن ایرانیان به یک معما تبدیل شد؟
در ادامه جلسه داریوش رحمانیان، استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران، گفت: اینکه چگونه رستمالتواریخ در ذهن ایرانیان به یک معما تبدیل شده، برای من خیلی مهم است. اما تاکنون کسی درباره این که نویسنده این اثر چه کسی است، تردیدی نکردهاست. البته مرحوم زرینکوب درمورد خود متن تردید کردهاست. نوذری پیشینه تحقیق را خیلی خوب انجام داده و ستودنی است. من در دوره دانشجویی که با رستمالتواریخ مواجه شدم، شگفتزده شدم. یکی از دغدغههای من از دیرباز، انحطاطشناسی بوده و دیگری تاریخ مردم. از همان زمان دانشجویی من با این متن درگیر بودم. رستمالتواریخ یک روایت استثنایی از تاریخ زوال ایران و بهویژه زمینههای انقراض صفویه است. آقای نوذری، بسیار فروتنانه هم در مقدمه و هم در پانوشتها اعلام میکند که من نه مورخم و نه متنشناس، و این پژوهش باید ادامه پیدا کند.
او در ادامه افزود: ایکاش آقای نوذری با پارهای از نگاههای انتقادی متنشناسی تاریخی آشنایی داشت. یکی از نقدهایی که به پژوهش ایشان دارم، همین است. من بر این باورم که بسیاری از متونی که حتی غولهای ما تصحیح کردهاند، نیاز به بازتصحیح دارد. حتی علامه قزوینی که همهمان میدانیم که چه غولی در این حوزه بودهاست، اما من معتقدم که «تاریخ جهانگشای جوینی» به بازتصحیح نیاز دارد. امروزه کسی که بخواهد متنی را تصحیح کند باید بتواند با رویکردهای نوین چندرشتهای، متن را در زمینه و بافت خودش بگذارد. آقای نوذری شم پژوهشی بسیار نیرومندی دارد، اما از بسیاری از روشهای تاریخپژوهی و تفسیر تاریخ غافل است.
استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران افزود: یکی از کاستیها این است که چون ایشان در ماهشهر بوده و به برخی از کتابها دسترسی نداشته یا برخی از کتابها را با واسطه دیده، برخی از منابع متون قاجار در کار ایشان دیده نشدهاست. یا بارها به دیدگاههای مرحوم حائری به رستمالحکما اشاره کرده، اما فقط به مقاله مرحوم حائری. درحالیکه مرحوم حائری همین بحث را در کتاب دیگری هم مطرح کرده که در اینجا هیچ اشارهای به آن نشدهاست.
رحمانیان تأکید کرد: ادله نویسنده بهنسبه کفایت میکند و من را خیلی مجاب کردهاست. اما اگر کسی از یک نام پوشیده برای کتابی مثل رستمالتواریخ بهره میگیرد، آن هم شخصی مثل رضاقلیخان هدایت، و رستمالحکمایی که بیشتر از چهل اثر به نامش درج شده و درمجموع شصتوسه عنوان کتاب و رساله به نامش ثبت شدهاست، هر محققی که نسخهشناس هم باشد، قانع میشود که برخی از اینها امکان دارد که اسمهای گوناگون یک اثر باشد. اما مسأله اصلی اینجاست که چرا یک نفر باید چهل کتاب را با نام مستعار بنویسد؟ و چرا نویسنده رستمالتواریخ پشت یک نام پوشیده پنهان ماند؟ این پرسشی است که هنوز پاسخ جامعی نگرفتهاست. و نویسنده در این زمینه، فقط بحث ترس را مطرح کردهاست. ما با دو نام مواجهیم؛ یکی محمد هاشم آصف موسوی حسینی که نامی معمولی است و هیچ شگفتی ندارد و دیگری رستمالحکما که ما را با شگفتی مواجه میکند.
او افزود: رستمالحکما نام عجیب و غریبی است که در هیچجا مدرکی از او نیامدهاست. از سوی دیگر از رستمالتواریخ فقط دو نسخه ماندهاست. نویسنده این اثر، هر کس که بوده هیچ کوششی برای پراکندن آن انجام ندادهاست. اما نوذری وقتی میگوید که این مسأله بوی خون میدهد، صرفاً به شخص توجه کردهاست. درحالیکه باید کاملاً سوژهمحور برخورد میکرد. از سوی دیگر نوذری، پیوندهای رضاقلیخان هدایت را بهخوبی بررسی نکردهاست. هیچ توجهی نکرده که رضاقلیخان هدایت با میرزا ملکمخان مناسباتی داشته و از اعضای فراموشخانه میشود و در شرایطی اینها را مینویسد که اسم جمهوری را آوردن و یا حتی نامی از قانون آوردن، مترادف با اشد مجازات است و حتی به بابیگری محکوم میشود. گمان من این است که برخی مطالبی که در آثار رضاقلیخان هدایت آمده و هم در رستمالحکما، تحت تأثیر گفتمان میرزا ملکم خان است.
این کتاب را به جامعه علمی تقدیم میکنم
اما آخرین سخنران این نشست، جلیل نوذری، پژوهشگر کتاب «نویسندۀ رستم التواریخ کیست؟ و پژوهشی در نگاه او به ایران»، بود که گفت: رستمالتواریخ همراه با «بدایعالوقایع» محمود واصفی در سال 1348 برای نخستینبار منتشر شد و هر دو هم با هم اشتراکاتی دارند. وقتی که من کتاب را خواندم، اولین واکنش من نسبت به آن این بود که در این کتاب سه فرض وجود دارد؛ الف) این یک کتاب تاریخ است. ب) تاریخ اوایل قاجار است. ج) نویسنده خودش را با نام محمد هاشم آصف معرفی میکند. که من با هر سه فرض مشکل دارم. اولین کار من این بود که هر چیزی را که درباره این کتاب نوشته شده بود، تهیه کنم. آن موقع فکر میکردم که رستمالتواریخ نوشته صادق هدایت است. دلیل من هم این بود که اگر کسی گراور اول حاجی آقا را دیده باشد، متوجه میشود که صادق هدایت تمام القاب رستمالتواریخ را در ابتدای آن نوشتهاست. مقایسه با توپ مرواری هم جواب میداد. از سوی دیگر، مشیری کتاب را به روان فرزندش تقدیم میکند. فرزند مشیری ستوان بود و از علاقهمندان هدایت که خودکشی کرد. فکر میکردم شاید مشیری میدانسته که نویسنده رستمالتواریخ، صادق هدایت است و با این تقدیمنامه میخواهد بهنوعی به او اشاره کند.
این پژوهشگر ادامه داد: چون در رستمالتواریخ به فوت محمدشاه قاجار هم اشاره شده، پس طبیعی بود که هر فردی که پیش از این دوره بوده، نویسنده این کتاب نیست. مسأله اصلی من تشخیص هویت نویسنده این کتاب است و درحد مختصری به این میپردازم که چرا نویسنده هویت اصلی خودش را پنهان میکند. از سوی دیگر خیلیها به این مسأله توجه کردهاند؛ برخی مؤلف را به یک بیماری روانی محکوم کرده و برخی آن را اولین کتاب ضد استعماری تاریخ معاصر خواندهاند. اما آیا این کتاب تاریخ است؟ نمیدانم. عزیز نسین داستانی دارد که درباره وجود عقربی در یک شهر است. آن داستان پوسیدگی جامعه ترکیه را بهخوبی نشان میدهد. من در رستمالتواریخ هم با یک ادبیات سیاسی مواجه بودم.
نوذری تأکید کرد: اشاره به مکانها یا اشیایی نظیر آنکارا یا تختهسیاه نشان میداد که این متن چندان هم قدیمی نیست. اما درمورد نویسنده، رستمالحکما، اطلاعاتی در دست نبود؛ بهجز آنچه که در خود کتاب آمده بود که چندان پذیرفته نبود. نگاه دیگری که نویسنده را بابی میدانست که از نظر من، مشخص بود که نیست. و نکته دیگر اینکه نسخه رستمالتواریخ، 12 سال قبل از تولد صادق هدایت به کتابخانهای در آلمان رسیده بود، پس صادق هدایت هم مؤلف آن نبود. از سوی دیگر، نویسنده این کتاب را «رستمالتواریخ» نامیده بود. یعنی این کتاب در بین کتابهای تاریخی، پهلوان است. پس رستمالحکما کیست؟ آخر کتاب هم اشاره شده که این کتاب، وسط محرم 1215 به اتمام رسید. اما مصحح نسخه آلمانی اشاره کرده که این تاریخ اشتباه است و درواقع 1251 است. از سوی دیگر برای اینکه به نتیجه برسم کوشیدم تا ذهن و زبان متن و ذهن و زبان نویسنده را با هم مقایسه کنم. من سند را در درجه دوم اهمیت قرار میدهم و برای من تحلیل ارجحیت دارد.
او افزود: یکی دیگر از دلایل اینکه فکر میکردم رضاقلیخان هدایت، همان رستمالحکماست، وجود فردی بهنام منعم شیرازی بود که با آنها در یک دربار و رفیق مشترک هر دو بود. اما با وجود همزمانی و دوست صمیمی مشترک، چرا هیچیک از آنها نامی از دیگری نمیآورد؟ رضاقلیخان هدایت کاملاً حواسش بوده که بهاعتبار هیچیک از این نامها با آثار دیگری آسیبی نزند. اما اگر روضهالصفا و رستمالتواریخ را کنار هم بگذارید، متوجه میشوید که نویسنده رستمالتواریخ اشاره میکند که بهپیشنهاد پدر این کتاب را ساده نوشته است. در روضهالصفا هم آمده که ناصرالدینشاه رضاقلیخان هدایت را فرامیخواند و از او میخواهد تا روایت قاجار را بنویسد تا نامی از ناصرالدینشاه به یادگار بماند. برداشت من این بود که رضاقلیخان از نوشتن روضهالصفا شرم داشت و هر آنچه را که در آنجا نتوانست بنویسد در رستمالتواریخ نوشت.
در پایان نوذری با اشاره به این نکته که در نگارش این کتاب رویکرد ادبیات تطبیقی داشتهاست، گفت: من این کتاب را به جامعه علمی تقدیم میکنم. تا هنگامی که جامعه علمی درباره این کتاب بحث نکند، درحد یک پیشنهاد باقی خواهد ماند.
نشانی مطلب در وبگاه فصلنامه نقد کتاب: http://faslnameh.org/find-1.40.185.fa.html برگشت به اصل مطلب