فوتبال و فلسفه: ذهن زیبا، بازی زیبا، تألیف تد ریچاردز، ترجمه عیسی عظیمی، تهران، نشر مرکز، 1396، 464 ص، 45.000 تومان، شابک: 2ـ351ـ213ـ964ـ97
چرا فوتبال تا این حد جذاب است؟ چرا همیشه تیم بهتر بازی را نمیبرد؟ نیچه اگر امروز زنده بود، چرا باید هوادار آرسنال میشد؟ بکنبائر و زیدان چگونه چهار فضیلت اصلی فلسفه یونان باستان را آموختند؟ شانس چقدر در فوتبال نقش دارد؟ چرا زیبا بازیکردن، اخلاقاً بهتر است؟ آیا دروازهبانها فیلسوفند؟ زشتیهای فوتبال کدامند؟ آیا فوتبال...
پاسخ برخی از پرسشهای پیشین را شاید بتوان در کتاب «فوتبال و فلسفه» نوشته تد ریچاردز یافت.
فوتبال، یک درام تاریخی است
پیشتر بنا بر این بود که دکتر رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم نیز در این نشست حاضر شود که مقدور نشد؛ او در یادداشتی نظرات خود درباره کتاب فوتبال و فلسفه را بیان کردهاست؛ این یادداشت را آیدین فرنگی در ابتدای نشست خواند:
دوست عزیز گرانمایه
جناب آقای علیاصغر محمدخانی
با عرض سلام و درود، تشکر میکنم که کتاب خواندنی «فوتبال و فلسفه» را برایم فرستادهاید. از دو روز پیش که آن را دریافت کردهام، در حدود صد صفحهای از آن را خواندهام و امیدوارم هرچه زودتر تا پایان بخوانم. میدانید که خیلی پیر شدهام. شغل دیوانی و توابع و لوازم آن هم هست. شبها که خسته به خانه میروم حداکثر یکی دو ساعت میتوانم کتاب بخوانم و مگر با چشم و گوش آهو گرفته هر شب چند صفحه میتوان خواند. این یادداشت را مینویسم تا بگویم بسیار خوشحالم که این کتاب خوب را برای نقد و معرفی برگزیدهاید. جمع خوبی مرکب از فوتبالیست فلسفهدان و فلسفهدانهای فوتبالشناس هم با حضور مترجم، کتاب را نقد و معرفی میکنند. کتاب «فوتبال و فلسفه» نوشته یک شخص نیست بلکه یک تیم چهلویک نفره فوتبالیست اهل فلسفه آن را نوشتهاست. نام کتاب را بهدرستی «فوتبال و فلسفه» گذاشتهاند و نه مثلاً فلسفه فوتبال. البته در مواردی اشاراتی به فلسفه فوتبال هم در صفحات کتاب میتوان یافت اما قصد نویسندگان نوشتن کتابی در فلسفه فوتبال نبودهاست. آنها میخواستهاند ببینند آیا میان شغل سابق و شغل فعلیشان یعنی فوتبال بازیکردن و فلسفهآموزی مناسبتی وجود دارد؟ اگر بهرسم و سنت نگاه کنیم، متوجه میشویم که فلسفهدانان حتی اگر فوتبال را دوست بدارند چهبسا که در عمرشان درباب آن یک کلمه هم نگویند و ضرورتی برای گفتن از فوتبال حس نکنند. فوتبالیستها باید تا حدودی بلندنظر و بافرهنگ باشند که درکنار فوتبال برای فلسفه هم در دل و جانشان جایی باز شده باشد ولی راستی فوتبال که در قرن نوزدهم به وجود آمدهاست در اندیشه ارسطو و افلاطون و دکارت و نیوتون و لاپلاس و هگل و مارکس چه جایی میتوانستهاست داشته باشد و چگونه آنها میتوانستهاند به چیزی که نبودهاست و به جهان آنان تعلق نداشتهاست، فکر کنند. حتی بهنظر میرسد که فیلسوفان آخر قرن نوزدهم و قرن بیستمیها هم که اسمشان در کتاب آمده و به بعضی آرایشان اشاره شدهاست هرگز فکر نمیکردهاند که با اندیشهها و آرای آنان بتوان مسائل فوتبال را توضیح داد ولی نویسندگان کتاب که فلسفه میدانند و ذوق بازی هم دارند در فلسفههایی که بیشتر با آن آشنا بودهاند مناسبتی با فوتبال یافتهاند و اتفاقاً ذوق بسیار باید باشد که بتوان علت غایی ارسطو را با «گل» قیاس کرد (من اصطلاح علت غایی را بهکار بردم. مترجم زبانی ساده دارد و کتاب را ساده و بیتکلف و روان ترجمه کردهاست. بهمناسبت بگویم که این کتاب پرخواننده خواهد بود و بارها چاپ خواهد شد. پس اگر یکی ازعزیزان حاضر در مجلس نقد، کتاب را بخواند و اصطلاحات فلسفی را به زبان متداول اهل فلسفه برگرداند، آسیبی به ترجمه خوب آقای عظیمی نخواهد رسید) و اتفاقاً این قیاس یا تناظر صرفاً ظاهری هم نیست بلکه نظام ارسطویی با نظم فوتبال از جهات مختلف قابل قیاس است. گل در فوتبال، هدف نیست ولی آن را از فوتبال حذف نمیتوان کرد. زیرا فوتبال با گل به کمال خود میرسد. علت غایی هم در فلسفه ارسطو کمال وجود است و نه مقصد و غایتی که آدمیان بخواهند به آن برسند. البته همه نویسندگان از فلسفهها به یک نحو استفاده نکردهاند. یکی از آنها نظر جان دیویی درباب هنر را بهصورتی روشن بیان کردهاست تا بتواند نتیجه بگیرد که فوتبال هنر است یا میتواند هنر باشد. این دو نمونه را بهعنوان مثال ذکر کردم تا بگویم که نویسندگان کوشیدهاند نظر خود را درباره فوتبال که البته نظر تحسین است، در زمینه فلسفه و با رجوع به آرای فیلسوفان بزرگ بیان کنند. پس قصد آنان فلسفهگویی نیست بلکه نظرشان بیشتر بیان اهمیت و مقام فوتبال و عرضیدانستن آلودگیهای احتمالی آنست. بااینهمه کتاب را میتوان متضمن گزیدهای از آرای مهم و اساسی بعضی فیلسوفان دانست. خوانندهای که کتاب را با علاقه و دقت بخواند چهبسا در پایان کار بیآنکه ملتفت باشد اطلاعات خوبی از فلسفه بهدست آوردهاست. از من و همکارانم بسیار پرسیدهاند و بازهم میپرسند که آموختن فلسفه را از کجا باید آغاز کرد و کدام کتاب را باید خواند. شاید این کتاب بهخصوص برای کسانی که علاقه بیشتر به فوتبال دارند برای آغاز فلسفهآموزی مناسب باشد. معهذا چنانکه گفتم کتاب، کتاب فلسفه فوتبال نیست بلکه نویسندگان سربسته به خواننده میگویند اگر ما همزمان به فلسفه و فوتبال پرداختیم یا از فوتبال به فلسفه رفتیم بلهوسی نکردهایم. فوتبال چیز کوچکی نیست و نظام و ترتیبی دارد که میتوان آن را با نظام فکری فیلسوفان سنجید. البته گهگاه جستهگریخته چیزی از فلسفه فوتبال هم در آن میتوان یافت. چنانکه یکی از نویسندگان فوتبال را با نظام جهان ارسطویی سنجیدهاست. در این صورت فوتبال کموبیش بهصورت یک نظام کیهانی تلقی میشود اما اگر با رجوع به فلسفههای هگل و مارکس و نیچه و جان دیویی و هوسرل و گادامر و سارتر بخواهند ماهیت فوتبال را درک کنند آن را یک درام تاریخی که مهر و کین و شادی و غم و علم و جهل و مهربانی و خشونت و ... را در خود دارد مییابند. پس فوتبال صورتی از سرگذشت آدمی و زندگی و کوشش آزاد او در زمان و مکان محدود و معین با رعایت قواعد و قوانین خاص میشود. با این تلقی فوتبال را از تماشاگرانش نمیتوان جدا کرد. اصلاً فوتبال با تماشاگرانش این همه اهمیت پیدا کردهاست. تماشاچی را نباید صرفاً در اقتصاد فوتبال دید. من هم کاری به شأن اقتصادی قضیه ندارم زیرا شور و شادی و غم و اشک و ... حتی تشویقها و ناسزاگوییهای تماشاگران هم جزئی از فوتبال است. همه اینها کموبیش به فلسفه فوتبال نزدیک است اما در جایی هم نویسنده قصد داشتهاست در فلسفه فوتبال وارد شود. در این باب مجال تفصیل نیست. اجازه بفرمایید که عبارتی از کتاب را نقل کنم و به این همه مجملگویی پایان دهم و بیش از این تصدیع ندهم. در صفحه ۳۳ چنین میخوانیم:
«کلیسا امروز جای خود را به ورزشگاه دادهاست. جوامع از راه ورزش است که داستانهای مشترک میسازند و در زمین بازی است که قهرمانان معاصر بهوجود میآیند و پرستش میشوند...».
این نظر هرچه باشد مطبوع و مقبول یا نامقبول و نامطبوع، حکمی در فلسفه فوتبال است و سخن آخر اینکه این کتاب مثل همه کتابهای نظیرش مطالب قابل چونوچرا دارد اما درمجموع کتاب خوبی است و مترجم محترم کار شایستهای کردهاست. امیدوارم و حدس میزنم که مجلس خوبی داشته باشید. توفیق همیشگی جنابعالی و همکاران محترمتان را از خداوند مسئلت دارم.
فوتبال اندیشمند!
علیدوستی در ابتدا از علاقه دیرین خود به دو مقوله کتاب و فوتبال گفت و ازآنپس شکل رویارویی خود با کتاب موردنقد را تشریح کرد؛ وی گفت: در بخشهای ابتدایی کتاب بر این معنا تأکید شدهاست که «فوتبال یک ورزش سادهاست»؛ زمین فوتبال یک مستطیل است که اجزای مختلف آن براساس نوعی عدالت تعریف شدهاست؛ یک زمین فوتبال به دو قسمت تقسیم شدهاست؛ دو تیم یازدهنفره در آن بازی میکنند؛ یک داور کار قضاوت را بر عهده دارد؛ بازی در دو نیمه چهلوپنج دقیقهای انجام میشود؛ یک توپ هم وجود دارد. این سادهترین ورزشی است که هر کسی میتواند به آن بپردازد. آنچه فوتبال را برای من به امری عجیب و پرسشبرانگیز تبدیل میکند، نقش سکه است در تصاحب توپ و شروع بازی؛ چرخش سکه یعنی قرعه. قرعه مفهوم شانس را به فوتبال پیوند میزند؛ وقتی یک امر پنهان و مرموز وارد بازی میشود، یکسری عوامل متافیزیکی را هم به آن وارد میکند.
وی افزود: این مبحثی جالبتوجه است و من همواره درپی این بودهام که دریابم شانس چقدر در رشد و توسعه یک بازی فوتبال دخیل است؛ از دیگرسو چقدر توانایی و پتانسیل مهم است. من در اینباره چیزهایی را دریافتهام و چیزهایی هم برایم بیپاسخ ماندهاست. مبحث جالبتوجه دیگر سیر تکوین فوتبال است؛ فوتبال در طول تاریخ خود از سادگی به پیچیدگی گراییدهاست. فوتبال فرایندی است که همبستر با مؤلفههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی پیش رفتهاست. امروز یک تیم برای دستیافتن به هدف باید مسیر پیچیده و دشواری را طی کند. ازآنپس بحث علم مطرح میشود؛ فوتبال با علوم مختلفی مثل روانشناسی و پزشکی عجین شدهاست. امروز مفهوم «فوتبال علمی» مصطلح شدهاست؛ این نادرست است؛ فوتبال میتواند برای طیکردن مسیر پیشرفت از تمام علوم بهره بجوید. بنابراین وقتی بازی فوتبال به سیستمها و تاکتیکهای تازه مجهز شد، نوعی تفکر و اندیشه نیز به آن ورود یافت و فوتبال صاحب اندیشه شد.
علیدوستی شکلگیری وضعیت یادشده را مبنایی برای ورود فلسفه به گستره فوتبال دانست و تصریح کرد: اندیشه همواره پرسش را بهدنبال خود دارد. بکت بر این عقیده است که وقتی پرسش وجود داشته باشد، گفتوگو شکل میگیرد؛ لکان نیز میگوید، سوءتفاهم است که گفتوگو را آغاز میکند. بنابراین وقتی فوتبال صاحب اندیشه شد، فلسفه نیز به آن ورود یافت. فوتبال برای من یک تراژدی است؛ من بیش از چهلسال با فوتبال زیستهام و دوست دارم در فرصتی مناسب شرح دهم، چرا فوتبال برای من یک تراژدی است.
فوتبال هنر است، هنری کارکردی
عظیمی در ابتدای سخنان خود، ضرورت ترجمه ایندست آثار را تشریح کرد؛ وی گفت: من بهعنوان یک خبرنگار غیرحرفهای سالهاست که درباره فوتبال مینویسم. در این روند همواره خللهایی وجود دارد؛ اگر بنابر صورتدادن کاری جدی باشد، منبع نیاز است و متأسفانه هیچگاه در دسترس نبودهاست. این تنها بخشی از ضرورتی است که من را به ترجمه این اثر واداشت. پیش و بیش از آن، من از این متن لذت بردم؛ این متن گویا گمشده سالیان من بود؛ بهمحض مواجهه با آن دریافتم پاسخ انبوه پرسشهایی را در خود دارد که سالها با من بودهاند. «هیاهوی بسیار برای هیچ»، مفهومی است که اساساً در فوتبال با آن مواجهیم؛ از دیگرسو در نگاه به فوتبال همواره یک نگاه از بالا به پایین حاکم است. من همواره با این نوع نگاه مخالف بودهام و با این کتاب دریافتم که میتوان در مسیر خلاف آن پیش رفت.
وی تأکید کرد: فوتبال سرمایههای بکری در خود دارد؛ مثلاً حضور فراگیر مردم در این زمینه بسیار جالبتوجه و حائز اهمیت است؛ از دیگرسو این بهمعنای دردسترسبودن و سطحیبودن آن نیست؛ بلکه بهمثابه فرصتی است برای صورتبندی جامعهای بهتر و مطلوبتر و هوادارانی فاضلتر؛ این امر با تعمیق جریان فکری این افراد محقق میشود. این نظرگاه انگیزهای برای ترجمه این اثر شد. رسانههای بسیاری در حوزههای مختلف ورزشی، بهویژه فوتبال وجود دارد؛ از این حیث این فرصتی است برای اتصال روند جستوجوی معنا به مخاطب عام. وقتی پای فلسفه در میان است، همهچیز به قشر خاصی محدود میشود؛ اما این اثر میتواند برای طیف بزرگی از مخاطبان عام نیز مفید و جذاب باشد. آنچه من را به جستوجوی معنا در فوتبال رهنمون شد، یادداشت دکتر داوریاردکانی در ویژهنامه «مجله اطلاعات حکمت و معرفت» بود؛ این متن بسیار برانگیزاننده بود و پرسشهای بسیاری را در ذهن من درانداخت.
عظیمی با اشاره به مصادیقی، به انبوه پرسشهای بیپاسخ پیشین در حوزه فوتبال اشاره کرد و اظهار داشت: من براساس آنچه گفته شد، ضرورت را دریافتم و این اثر را ترجمه کردم. در این کتاب فصلی وجود دارد با عنوان «آیا رونالدو پیکاسوی مدرن است؟» در این فصل ارتباط هنر با فوتبال تبیین شدهاست؛ آیا میتوان فوتبال را بهمثابه هنر درنظر آورد؟ نویسنده در این فصل ضمن برشمردن برخی مصادیق و تشریح برخی مثالها بازی رونالدو را هنر میداند، هنری کارکردگرایانه؛ او آرای دیویی را درنظر میآورد و بر این معنا تأکید میکند که هنر و جایگاه هنری وقتی ارزشمند است که در متن جامعه منجر به کارکرد شود و چیزی را تولید کند؛ هنر موزهای و هنر فاخر که بهنوعی دور از دسترس همگان است، تأثیر چندانی در جامعه ایجاد نمیکند. از ورای این نظرگاه میتوان به بحث فراوانی مخاطب در فوتبال بازگشت؛ مخاطبان فوتبال چندین سال از ظرافتهای کار رونالدو لذت میبرند؛ بهزعم نویسنده، مخاطبان پس از دیدن بازی رونالدو در یک بازی فوتبال از وعده غذایی خود لذتی مضاعف میبرند. این مصداق حضور هنر در زندگی است؛ بنابراین تأثیر فوتبال در زندگی واقعی بیش از بسیاری از آثار هنری است که بهعنوان هنر فاخر میشناسیم.
فوتبال و فلسفه یا فلسفه و فوتبال؟!
ابک در ابتدا با ذکر نکاتی اهمیت کتاب «فوتبال و فلسفه» را تشریح کرد؛ وی اظهار داشت: این اثر بسیار جدی است؛ بهگمان من اولین کتابی است که بهشیوهای کلاسیک به فلسفهورزی درباره فوتبال پرداختهاست. در این کتاب مقالات مختلف و متنوعی گنجانده شدهاست؛ شاید ازاینرو که قصد نویسندگان فلسفهورزی درباره فوتبال بودهاست، مقالات این اثر چندان یکدست نمینماید؛ مثلاً برخی مقالات به یک کارگاه فکری در حوزه فلسفه میمانند که برای دانشجویان این رشته جذابند. تعداد کمی از مقالات درگیر مغالطهاند و درخور نقدهای بسیار جدی. اما تعدادی از مقالات، با درنظرداشتن معیارهای فلسفی بسیار درخشانند؛ مقاله اول و مقالهای درباره رباتهای فوتبالیست در این دستهاند.
وی در ادامه ترجمه را مطلوب دانست و برخی آسیبهای آن را نیز برشمرد؛ ابک در اینباره تصریح کرد: مترجم گاه گرفتار ساختار زبان مبدأ شدهاست؛ جز آن آنجا که اصطلاحات فلسفی و اندیشههای فیلسوفان به فارسی برگردانده شدهاست، کاری دشوار و البته مطلوب صورت گرفته و مترجم موفق بودهاست. ازآنپس مسأله درخور توجه این است که حرف اصلی این اثر چیست و سرآخر باید به کدام کار بیاید؟ من بسیار بعید میدانم فوتبالیستها چنین کتابی را بخوانند؛ البته من توصیه هم نمیکنم؛ آنها به فوتبال خودشان مشغولند. خواندن این کتاب جزء وظایف منتقدان ورزشی هم نیست؛ بدینمعناکه میتوانند این کتاب را نخوانند و همچنان بهکار خود ادامه دهند و موفق نیز باشند. اهل فلسفه نیز معمولاً شأنی اجل از این دارند که به فوتبال علاقه داشته باشند؛ یا اگر علاقهمند باشند آن را پنهان میکنند؛ دکتر داوری در این امر مستثناست.
ابک افزود: این کتاب ممکن است برای دو یا سه دسته از افراد جذاب باشد؛ اول، آن دسته از اهالی فوتبال هستند که علاقه شخصی به مقولات فرهنگی و فلسفی دارند؛ این کتاب حتماً برای ایشان افقهای تازهای را میگشاید. دوم، آن دسته از اهل فلسفه که قدری مدرنتر شدهاند؛ مراد افرادی هستند که جز مباحث کلاسیک فلسفه به فلسفههای مضاف جدید نیز پرداختهاند؛ برای ایشان این مبحث میتواند تازگی داشته باشد. اما بهنظر میرسد پاسخ به پرسش یادشده (مخاطب این اثر کیست؟) مستلزم تبیین و بررسی وضعیت تفکر در فوتبال ایرانی است. مثالها و مصادیقی در اینباره وجود دارد؛ چند سال پیش بههمت یکی از روزنامهنگاران باسابقه یادداشتی نوشته شد با این عنوان: «چرا فوتبال جذاب است؟». استدلال نگارنده مبنیبر این بود که فوتبال ازآنجاکه شبیه به زندگی است، جذاب است. این مقاله در آن سالها مدخلی بود که میباید راهی را میگشود؛ نگارنده بر این معنا تأکید داشت که فوتبال تنها نتیجه بازی نیست یا حتی دعواهای اخلاقی و مدیریتی نیست و میتوان مباحثی را حول آن طرح کرد که متفاوتتر و عمیقتر باشد از آنچه در سطح دیده میشود. اما تأکید من بر این است که همه آنچه تاکنون در اینباره صورت گرفتهاست، همچنان در سطح مانده و فوتبال و جامعه فوتبالی را به آسیبهایی دچار کردهاست.
وی ضمن اشاره به مثالهایی دیگر تأکید کرد: مباحث بسیاری حول فوتبال درگرفتهاست (مثل نسبت فوتبال و اخلاق)؛ اما باید دریافت چرا امروز باز بحث بر سر این است که بسیاری از مسائل طرح نشدهاست؛ باید گفت حرف بسیار زده شده؛ اما بحث پیش نرفته و در مقطعی ماندهاست. بهزعم من شاید دلیل این است که فوتبال خود بسیار جذاب است و گویا سمتوسوی علاقه خوانندگان به همین جذابیت متمایل بودهاست؛ بدینمعناکه ما در حوزه نقد مباحث فکری در فوتبال به رویکردهای جذاب و برانگیزاننده متمایل بودهایم؛ گویا وقتی مقالات این حوزه را بر روی کاغذ میآوریم و تحلیلشان میکنیم، تفاوت چندانی با خود فوتبال ندارند؛ بهقصد تفکر فلسفی درباره فوتبال چیزهایی نوشته شدهاست؛ اما سرآخر تنها یک مقاله هوادارانه بودهاست، صرفاً طرح موضوع بدون درنظرداشتن ابعاد مسأله. مقصر کیست؟ بهاعتقاد من وظیفه فوتبالیستها، روزنامهنگاران و منتقدان ورزشی گفتن درباره فلسفه فوتبال نیست. نکته این است که گویا در این حوزه تفکر جدی صورت نگرفتهاست؛ چراکه موضوع، خود جدی تلقی نمیشود. از سوی دیگر جامعه فلسفی ما هیچگاه درپی جدیگرفتن فوتبال نبودهاست؛ چراکه درنهایت فوتبال را از مقوله اتفاقاتی میداند که عوام با آن سرگرم میشوند؛ حالآنکه در سرزمین ما (بهدلایل مختلف) فوتبال جزء جدیترین اتفاقات است.
ابک افزود: اگر بخواهیم بهشکلی روشمند موضوع را درنظر آوریم، معقولتر مینماید اهل فلسفه فوتبال را سراغ بگیرند و آن را برای طرح در سطح جامعه آماده کنند. از سوی دیگر بین نویسندگان مدرن فوتبالی (که از نویسندگان نسلهای پیشین بسیار متفاوتند) و آکادمی یا مرکز تولید فکر (که باید از آن نویسندگان پشتیبانی کند) مرزی کشیده شدهاست؛ این امر موجب شدهاست مباحث مهم در این حوزه در سطح بماند و پیش نرود. در انتها بهاعتقاد من این کتاب حائز اهمیت است؛ نه ازاینرو که محتوای فکری تولید میکند، ازاینرو که متد و شیوههای اندیشیدن درباره موضوعات مرتبط با فوتبال را در اختیار روزنامهنگاران و نظریهپردازان این حوزه میگذارد. همچنین این اثر اهمیت دقت در مباحث فلسفیفوتبالی را مینمایاند. گرفتاری اصلی، نبود موضوع یا مسائلی چون آن نیست، بلکه نبود شیوه و دقت موجب شدهاست، اندیشههای موجود در این زمینه انسجام نیابد.
یک هنر انتزاعی با مخاطبان فراگیر!
شیخرضایی در ابتدا به یکی از زیرشاخههای فلسفه با عنوان فلسفه ورزش اشاره کرد و ازآنپس تصریح کرد: این مقوله، آنچنانکه ادعا میشود در دهه هفتاد قرن بیستم رسماً تثبیت شدهاست. فلسفه به پرسشهایی مفهومی و گشوده میپردازد که در موضوعی خاص مطرح است. فلسفه ورزش یک نام عام است که تقریباً تمام شاخههای فلسفی در زیرشاخه آن حضور دارند و از نظرگاه خود به مسأله ورزش میپردازند. این قبیل مباحث بههیچروی مورد علاقه طرفداران فوتبال، ورزشینویسان و ورزشکاران نیست؛ شاخهای است فلسفی چون دیگر شاخههای فلسفه که بحث درباره ورزش را درنظر دارد.
وی ضمن تأکید بر اینکه کتاب «فوتبال و فلسفه» در دسته یادشده قرارندارد، اظهار داشت: فلسفه ورزش یک عنوان عام است که به مسائل عمومی ورزشها میپردازد؛ بنابراین هریک از ورزشها میتوانند فلسفه خاص خود را داشته باشند. بهاعتقاد من، با درنظرداشتن این تعریف، این اثر در حوزه فلسفه فوتبال قرارنمیگیرد؛ یعنی مسألهای خاص از فوتبال را بهقصد تحلیل فلسفی برنمیکشد. اکثر مقالات مندرج در این کتاب در مرز مشترک میان فوتبال و فلسفه قراردارند (جز موارد استثنا)؛ کتاب بنا ندارد ارتباط خود را با فوتبال قطع کند. ازاینرو مخاطبان این کتاب کسانیاند که به فوتبال علاقه دارند. البته من بر این عقیدهام که کتاب بهکار دانشجویان فلسفه میآید؛ امکان دیدن یک مسأله واحد از نظرگاههای مختلف، یکی از چیزهایی است که باید از ورای تربیت فلسفی عاید دانشجویان فلسفه شود.
شیخرضایی ضرورت وجود این امکان را به کل مقوله آموزش تسری داد و افزود: بهاعتقاد من این اثر تمرین بسیار مطلوبی است برای شکلدادن به فکر فلسفی حول مسأله فوتبال؛ اگر فهرست کتاب را بنگریم درمییابیم بیش از سی موضوع مختلف در فوتبال وجود دارد که میتوان درباره آنها مباحث فلسفی درانداخت. ازاینرو بهنظر حائز اهمیت است که این اثر یک تکنگاری نیست؛ اگر جز این بود این ویژگی وجود نمیداشت. بنابراین دانشجویان تازهوارد فلسفه میتوانند در دسته مخاطبان این اثر باشند.
وی در ادامه نکات مثبت ترجمه و برخی آسیبهای وارد بر آن را برشمرد؛ بهاعتقاد شیخرضایی مطلوبتر میبود اگر ویراستاری آشنا به متون فلسفی متن را ویرایش میکرد؛ او ادامه داد: آنچنانکه پیشتر گفته شد، در این کتاب پرسشی مطرح شدهاست مبنیبر اینکه «آیا میتوان فوتبال را هنر تلقی کرد؟» در این پرسش مفهوم استعاری هنر مدنظر نیست. نویسنده در ابتدای متن اذعان میدارد که فوتبال بازنمایی زندگی است؛ بهاعتقاد من برای بررسی این پرسش باید نظرگاه نویسنده را یکسر وانهاد. نویسنده عناصری از زندگی را برمیکشد و مابهازای آن را در فوتبال مییابد و استدلال خود را صورتبندی میکند؛ اما اگر ارتباط فوتبال با زندگی و هرگونه مابهازای بیرونی را رها کنیم و آن را تنها بهمثابه یک فرم بنگریم (برخی عوامل چون ملیت و برد و باخت و... را درنظر نگیریم)، بسیار به هنرهای انتزاعی شبیه میشود؛ بهعنوان مثال وقتی با یک تابلوی انتزاعی مواجه میشویم، مابهازایی برای آن متصور نمیشویم.
شیخرضایی افزود: در این صورت فوتبال به چیزی چون یک قطعه موسیقی تبدیل میشود؛ عناصری دارد که تنها درون خودش معنا دارند؛ اصطلاحاً هدفی کاملاً درونی دارد. با این نگاه، فوتبال بهمعنای واقعی کلمه اثری هنری است و نیاز نیست از نظرگاههای پراگماتیستی آن را بررسی کرد. البته اینگونه فوتبالدیدن دشوار است؛ طرفداران یک تیم خاص نمیتوانند اینگونه رفتار کنند. نکته درخور توجه دیگر این است که درک هنرهای انتزاعی برای مردم دشوار است؛ اما این معنا درباره فوتبال صدق نمیکند؛ هنری انتزاعی است که درک آن برای عموم آسان است.