بهگزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ـ سمیه توحیدلو عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که پیش از نیز از او مقالات متعددی درباره کاووش درباره خلقیات ایرانیان منتشر شدهاست. توحیدلو معتقد است که یکی از اصلیترین مشکلات موجود در حوزه نقد کتب علوم انسانی شکلنگرفتن فضای گفتوگوی نخبگانی میان فعالان و استادان این حوزه است بدینمعناکه اغلب صاحبنظران حوزه علوم انسانی کتابهای یکدیگر را نمیخوانند و نقد نمیکنند. با وی درباره نقد کتاب در حوزه علوم انسانی گفتوگویی داشتهایم که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
وضعیت نقد کتاب در حوزه علوم انسانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
اساساً در حوزه کتب علوم انسانی ما رشد خوبی داشتیم هرچند از دورهای به بعد حضور خوب دانشجویان و فارغالتحصیلان در این رشته را شاهد بودیم که از ابتدای دوره اصلاحات شروع شد. مباحث اصلی در این حوزه ترجمه شد، انتشارات خوب آغاز به کار کردند و بنابراین در حوزه علوم انسانی کتابهای خوبی ترجمه و تألیف شد اما این به معنا نیست که همه آثار در این حوزه خوب باشند.
اما در حوزه نقد کتاب متون علوم انسانی فضای انتقادی بهشدت شکل گرفته و اساساً نگاه انتقادی در برخی از رشتهها باب شدهاست اما اینکه آیا این نگاه ما را به سوی نقادی بردهاست خیر! بهویژه اینکه ما فرهنگ نقدپذیری، گفتوگو و خواندن آثار هم را نداریم، پس بهنظر میرسد ما هریک از اعضای هیئت علمی کار تولید میکنیم اما کارهای یکدیگر را نمیخوانیم و نقد نمیکنیم بنابراین اگر نقدی هم انجام میشود، بیشتر نمیشنویم و فکر میکنیم این فضا مناسب نیست.
البته در حوزه علوم انسانی نقدهای بیخطرتر وجود دارد و فضای جامعه به این سمت رفته که حرفهایی بزند که خطری نداشته باشد بنابراین نقادیها همهجانبه و کامل نیست. مسأله دیگر فرهنگی هم این است که فکر میکنیم نقدکردن کار هرکسی نیست و باید آدمی با نظم و دیسپلین خاصی وجود داشته باشد و بنابراین هر نقدی برای ما مسموع نیست. ما فکر میکنیم آدمهایی که قرار هستند نقادی کنند باید خاص باشند درحالیکه اثری که تولید میشود هرچند که توسط اهالی آکادمیک علوم انسانی تولید میشود برای اینکه در فضای اجتماعی اثربخش باشد باید نزد مخاطب عمومی بیاید.
درواقع باید وارد حوزه عمومی شود!
دقیقاً! باید وارد حوزه عمومی شود. علوم انسانی هست برای اینکه ما گفتوگوی بهتری کنیم، تا اندیشه و زندگی بهتری داشته و تمدنسازی کنیم. هیچکدام از اتفاقات هم در حوزه نخبگی رخ نمیدهد. وقتی ورود به حوزه عمومی میکنیم من تولید کننده اثر هم باید بپذیرم که نقد حوزه عمومی را نسبت به اثرم باید بشنوم.
اما متأسفانه ما نه میتوانیم در حوزه عمومی رخنه کنیم و نه نقدهای آن را بشنویم. وقتی صدا شنیده نمیشود و گفتوگو شکل نمیگیرد ـ حتی در حوزه آکادمیک ـ همین مسأله باعث میشود در حوزه عمومی هم صدایی شنیده نشود. وقتی هم که صدایی شنیده نشود، نقدی هم شکل نمیگیرد یا اگر شکل بگیرد برای ما مسموع نیست یا اینکه ما فرهنگ نقدپذیری نداریم.
بنابراین همه این مسائل باعث میشود که با وجود اینکه تصور بر این است که فرهنگ نقادی خوب است و رویکردها انتقادی است اما بهدلیل ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... این مسائل مسموع نیست و من باور ندارم که نقد کتاب در حوزه علوم انسانی بهشکل حرفهای صورت گرفته باشد!
آنچه که از سخنان شما استنباط میکنم این است که معتقدید پاتوق فرهنگی باید در جامعه شکل بگیرد برای اینکه نقادی به وجود بیاید. آیا همینطور است؟
بحث پاتوقهای فرهنگی از بالا که شکل نگرفت! کرسیهای آزاداندیشی با نوعی شکست مواجه شد. البته این طرح برگزار شد، اما اثرگذار نبود اینکه ما اعضای هیئت علمیها را وادار کنیم که کرسیهای ترویجی برگزار کنند برای اینکه بتوانند ارتقا پیدا کنند و اینها معیاری برای ارزشیابی استادان شود، نمیتواند راهکار درستی برای ترویج نقادی باشد. یک استاد دانشگاه برای اینکه بتواند زیست آکادمیک داشته باشد درست نیست به این شیوهها متصل شود. در دانشگاهها و پژوهشگاهها سخنرانیهای اینچنینی وجود دارد و برگزار میشود و این پاتوقهای فرهنگی هست اما اشباع شدهاست. این جلسات بهنوعی عرضهکننده مطالب است و مخاطبان ثابت و تکراریاند.
فضا گفتوگویی نیست و گوینده گاهی حرفی برای گفتن ندارد و مخاطب شکل نمیگیرد. بنابراین بهنظر میرسد در پایتخت حداقل این مدل پاتوقهای درون دانشگاهی ضعیف شده و از ریزش جدی مخاطب بهره میبرد. از سوی دیگر همه پاتوقهای فرهنگی ما فعال نیست و درونش گفتوگوی فعال و نقادی شکل نمیگیرد. ما فرهنگمان سخنرانی است تا گفتوگو و نگاهمان به سوی نقادی نمیرود.
بهنظر میرسد ما نیازمند شکلگیری پاتوقهای فرهنگی برای نقادی در حوزه عمومی هستیم!
باید بگویم پاتوقهای فرهنگی لزوماً در آکادمی شکل نمیگیرد! ما نیاز به پاتوق عمومی داریم که مخاطبان عمومی را پوشش دهد. اکنون در دانشگاهها انگیزهها برای حضور در پاتوقهای فرهنگی و نقد کتاب بسیار کم بوده و میزان مخاطبان هم بسیار کم است و اشباع شدهاست. مخاطبان حال حرفهای کنونی را ندارند و شاید هم سخنرانان حرف حالداری نمیزنند! بههرحال ما در حال ازدستدادن پاتوقهای فرهنگی در دانشگاه هستیم. ولی این برنامهها در هر کجا بهغیر از تهران باشد خریدار دارد و سالنها در نهاد علم پر میشود.
ببینید، امروز رسانههای جدید پاتوقهای فرهنگی جدید شدند بهعبارت دیگر شبکههای اجتماعی پاتوقهای جدید فرهنگیاند و این شبکهها خودشان را به حرفها تحمیل کردند؛ مثلاً شما اگر یادداشت 500 کلمهای بنویسید خوانده نمیشود! اما توییتر 180 کاراکتری بنویسید میخوانند! این شبکهها حوصله شنیدن حرف ندارند پس حرف پخته نمیشود و ما مجبوریم برای حوصله مخاطب هی عصاره حرف را بگوییم و برای این عصاره هم دیگر نقدی معنا ندارد!
در این فضا انواع برداشتها و تصورها از حرفها شکل میگیرد و ما میخواهیم با خیال خواننده خودمان در پاتوقها آن را کامل کنیم. پس در این فضاها گفتوگو شکل نمیگیرد، چون حرف کامل نمیشود. این شبکهها خودشان را به ما تحمیل کردند. شما خبرنگار محکوم به کوتاهنویسی و تیترزدن میشوید! اینجا نقدی شکل نمیگیرد! در دنیا هم همین است. این مشکل رسانه جدید است. اما در دنیا گفتوگوی جدی نخبگانی وجود دارد و برای بسیاری از کتابهای جدی هنوز هم حاشیه نوشته میشود ولی در ایران اثری در جواب اثری و مقالهای در جواب مقالهای نوشته نمیشود.
اساساً در ایران گفتوگوی نخبگانی شکل نگرفتهاست!
همینطور است! با وجود اینکه مدام کرسی نخبگانی ایجاد کردیم، چون فکر میکنیم اینها بی فایده است آثار و حرف یکدیگر را نمیخوانیم. من نوعی وقتی در آکادمی حضور پیدا میکنم نمیدانم همکارانم چه نوشتند و اثرگذار هستند؟ متأسفانه در کشور ما ارزیابی اثری وجود ندارد و فقط مقالات بیشماری برای گرتهبرداری از یکدیگر نوشته میشود. ما آثار خوب را نمیبینیم و مراکزی را در حوزه آکادمی و حوزه عمومی نداریم که ارزیابی اثر کند.
حالا در این مسیر چه باید کرد؟
باید معیارها را کیفی کنیم. من هیئت علمی وقتی مقاله و کتابی در حوزه علمی مینویسم باید ببینم چقدر خوانده میشود. از سوی دیگر باید فضای گفتوگو بیشتر شود. در نهاد علم مسائل مختلفی آدمها را دستهبندی میکند و گاهی آزادی در گفتن و نگفتنهاست که کمک میکند کیفیت آثار بالاتر برود. بهنظر میرسد، ما باید نهاد علم را پویاتر کنیم. نقد باید از مدارس ما یاد داده شود و سؤالکردن آموزش داده شود و تفکر خلاق آموخته شود. در مدارس ما فقط معلم حرف میزند و این سیاست ادامه دارد!
من حرف دیگری را میخوانم فقط برای اینکه کار خودم را تکمیل کنم، هیچوقت فکر نمیکنم که شاید از طریق نقادی بتوانم کمکی به طرف مقابل بکنم و حتی اگر شروعکننده هم باشی احتمالاً این برچسب را خواهی خورد که خودت را برتر میبینی.
یکی دیگر از مسائلی که اکنون در حوزه نقد کتاب علوم انسانی وجود دارد شکافی است که بین نهادهای غیررسمی و آکادمی شکل گرفتهاست بهگونهای که شما میبینید سخنرانیها و جلسات نقد کتاب در مؤسسات خارج از آکادمی مانند پرسش و ... بیشتر مخاطب دارد. چرا این اتفاق رخ دادهاست؟
این شکاف بسیار پررنگ شدهاست! چون در فضای رسمی حرفهایی زده نمیشود اما در فضاهای جایگزین این اتفاق میافتد و این فضا هم عموماً چپ است نه از نوع فرانکفورتی بلکه از نوع رادیکالش که در حال شکلگرفتن است و این نهادهای جایگزین هم آن را پربار میکند.
گویی رادیکالیسم نیاز جامعه ماست و استاد دانشگاه ما در فضای رسمی آکادمی نمیتواند این حرفها را بزند چون کلاسهایش پایش میشود، از آن سو، نهادهای جایگزین این فضا را پر میکنند و ازآنجاکه فضای چپ فضای نقادی است، اغلب افراد جذب این حوزه میشوند. بنابراین وقتی وارد فضای علوم اجتماعی میشوید میبینید که یک فضای رادیکال وجود دارد و فضای حل مسأله از بین میرود. درحالیکه حل مسأله اجتماعی نگاه ذینفعان را میطلبد. اینجا شما باید فضا و فرهنگ را بشناسید تا یک مسیر را طی کنید و نقادی داشته باشید. ولی بهشرط اینکه فضای آن وجود داشته باشد. بهوجودآمدن این فضا هم نیازمند ایجاد زیرساختهایی مثل تکنولوژی، نهادهای جایگزین و... است. اگر این زیرساختها وجود نداشته باشد، نقادی درراستای گفتوگو و پاتوقهای متکثر وجود شکل نمیگیرد.
امروز اگر پاتوقی هم هست سویه پیدا کردهاست! در این فضای رادیکال هم هر چیزی بهغیر از این بگوییم متهم به محافظهکاری و عبور از اصلاحات و... میشویم. پاتوقهای فرهنگی ما باید متکثر باشد و سویه نداشته باشد.
تا جایی که مطلع هستم، شما در مقالات متعددی روی خلقیات ایرانیان کار کردید. آیا این موضوع نقشی در نوع نگاه ما به موضوع نقادی و نقد داشتهاست؟
من خیلی باور به یونیورسالیسم و جهانگرایی ندارم. اینکه ما ایرانیان چیزی داشتیم و محکومیم به ادامه آن هستیم بهطور مثال چون سازگار بودیم باید این روحیه را ادامه دهیم یا اینکه محکومیم که تنبل باشیم چون در گذشته تنبل بودیم. پس بخش زیاد چیزی که تحت عنوان خلقیات به ما رسیدهاست باید تببین شود.
از سوی دیگر باید دید، فضای ساختاری و نهادی ما چه کرده که ما بهشکل تاریخی در برخی از زمانها نوع خاصی از رفتار را بروز دادیم. آن بروز مهم نیست که اتفاقاً ما همیشه آن را بهعنوان یک برچسب به ایرانیان میزنیم بلکه فضای ساختاری و نهادی مهم است و کمک میکند که چرا به اینجا رسیدیم.
البته ما در دورههای تاریخی مختلف عنصرهای مشترک فرهنگی داشتیم که در این حوزه تأثیرگذار بوده و این دیده میشود؛ بهطور مثال ما یک نوع باور به نظم و حفظ وضع موجود داشتهایم و این تحریکپذیری برای ما همیشه ترسی داشتهاست بااینکه در ایران جهشهای تاریخی خاص دیده میشود اما ما ایرانیان همیشه دوست داشتهایم که نظمی داشته باشیم و این آن چیزی است که در بنیانهای فقهی، تاریخی، فلسفی و... وجود داشتهاست. پس خلقیات انعکاس چیز دیگری است که در بنیانهای فکری ما شکل گرفتهاست.
از سوی دیگر ماجرا نیز امتناع تفکر نیست که خیلیها از آن صحبت میکنند. میتوان با یکسری از خوانشها و تبارشناسیهای جدید چیزهایی را در جامعه تغییر داد. تفکر جایگزین هم وقتی وارد جامعه شود چیزهایی را تغییر میدهد البته شرطش این است که بنیانها را بشناسیم. یعنی تبارها را باید بشناسیم. متأسفانه نهاد علم دنبال تبارشناسی نیست. نهاد علم این روزها فقط روی برخی موضوعاتی که مد شده کار میکند اما ما عملاً درباره تاریخچه بسیاری از موضوعات مانند پول، عدالت و... اطلاعاتی نداریم. مفاهیم برای ما گاهی دستمالی شده و فکر میکنیم خیلی چیزها را میدانیم درحالیکه بنیانهای فلسفی و تاریخی آن را نمیدانیم و بعد از آن سو میبینیم که این ناآگاهیها چگونه روی خلقیات و حتی روی نقدهای ما اثر میگذارد. این موضوعات سیاسی نیست و کاملاً فرهنگی است و ربطی به دولتها و حکومتها ندارد چون اینها به خوانش ما از زندگی بر میگردد.
نشانی مطلب در وبگاه فصلنامه نقد کتاب: http://faslnameh.org/find-1.40.255.fa.html برگشت به اصل مطلب